خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خم شدم ولی نشکستم

سلام دوستان امیدوارم حال همتون خوب بوده باشه. من که خیلی خوشحالم چون می خوام براتون برم پای منبر حرف بزنم. می خوام از گذشتم که هم خاطرات بد داشتم و هم خوب البته از نظر خودم خوبهاش بیشتره بگم و بنویسم, تا شما هم بخونید. من در سال 1380 بر اثر یه سرما خوردگی که به تب شدید منجر شد,  مجبور شدم در بیمارستان امام خمینی بستری بشم. به دلیل اینکه عکس برداری و از لحاظ دَمو دستگاه مجهز بود. خلاصه در حدود سه هفته گذشت و روز به روز بیناییم کمتر می شد تا یه روز صبح که از خواب بیدار شدم همه جا تاریک  بود! فکر