خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
نشریه جهان آزاد

نشریه جهان آزاد، شماره 52. زندگی کردن آنطور که می خواهم: برای توانمندسازی والدین:

سلام بر تمامی آشنایان قدیمی و جدید و در هر حال عزیز محله نابینایان. امید که پاییزتون سرشار از رنگ و لطافت باشه! امروز برای اعضای نابینای محله ما و برای تمام نابیناها روز خاصیه. روزی که عصای سفید به عنوان نماد پیروزی ما بر شب معرفی و شناخته شده و ما این روز‌رو برای شروع حرکتمون در جهت رسیدن به صبحی روشن غنیمت شمرده و می‌شماریم. روز عصای سفید‌رو تبریک نمیگیم ولی آرزو داریم که این روز برای تمامی اون‌هایی که نقص بینایی سبب شده راه‌های متفاوت از بقیه‌رو برای دستیابی به کامیابی‌هاشون در پیش بگیرن روزی شاد و روشن باشه! باز هم نوبت یکی دیگه از سفرهای
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطراتی از جنس شب! بخش ششم

سلامی گرم در این روز های بهاری، تقدیم به شما دوستان عزیز و هم دل! امشب با قسمت ششم خاطراتم در خدمت شما هستم. وقتی مراقب سؤال ها و پاسخ نامه و کارت ورود به جلسه کنکورم را از منشی تحویل گرفت، برای اولین بار با رضایت کامل از خودم محل جلسه را ترک کرده و به خانه برگشتم و شروع به تنظیم برنامه برای ورود به یک دانشگاه مادر در یک شهر بزرگ و مقبول کردم. به خوبی می دانستم که در انجام خیلی از کار های لازم و ضروری کاملا بی مهارت هستم و باید راهی برای از بین بردن این ضعف ها و بی مهارتی ها
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تنهایی

نمیدونم چقدر با تنهایی جور باشید. اکثرتونو که می شناسم ماشالا آدم های اجتماعی هستید و به تنهایی حتی فکر هم نمی کنید و همیشه ازش فراری هستید. خودم ولی نه. من و شاید یه عده ی کمی از شما، از اون هایی هستیم که با تنهاییمون حال می کنیم. خیلی هم حال می کنیم. همیشه با خودم می گفتم چرا من از بچگی تا همین حالا با اینکه خیلی قدرت جذبم، روابط اجتماعیم، زبونم و توانایی هام توی رده ی خودم تاپ هستند، بازم هیچ کوششی واسه دوست یابی نکردم و حتی کوشش کسایی که خواستند به نوعی باهام دوست باشند رو هم بی نتیجه گذاشتم؟ خیلی فکر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تجربه های یه دختر نابینا از استقلال

سلام سلاااام بچه ها چطورین؟ باورتون میشه دو هفتست میخوام پست بزنم اما هی امروز و فردا میکنم و جالب اینه که هر چه قدر بیشتر امروز و فردا میکنم میزان مطالبی که میخوام دربارشون بنویسم بیشتر میشه پریشب نشسته بودم داشتم مینوشتم دیدم انقدر موضوعات زیاده نمیشه تو یه پست درستش کرد الآن من سر کلاس سیستم نشستم و دارم اینو مینویسم نمیدونم یادتون مونده یا نه حدود دو سال پیش شرایطم یه طوری شد که مجبور شدم از دانشگاه علامه انتقالی بگیرم و برم همدان تو دانشگاه بوعلی به ادامه درس و بحث بپردازم. اونجا که بودم مشکلات زیاد بود الان چند تا از مشکلاتی که باهاش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه کوچولو درددل

سلام رفقای گل و با مرام و با اخلاق و خوشگل و ماه و دوست داشتنی و بچه محل و همه چی این بار یه مقدار یه جور دیگه شروع کردم چون این بار خاطره ندارم واستون بگم یعنی خاطره جالب ندارم این بار یه کوچولو درددل و اینا البته اینجا جا ی درددل کردن نیست و منم واقعا نمیدونم مشکلم چیه که به شدت عصبی و بد شدم این روزا الان ساعت 7 صبحه و به قول خواننده: ساعت 7 صبح, کار ماها دیگه از 5 گذشت. منو بشناس از سرگذشت گذشتم من از سر گذشت. خلاصه, توی دانشگاه خوابگاه گرفتم و سه شنبه ها که کلاسام تموم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مشکل حمل و نقل گوشی

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام هم محله ایااااااااا! حالتون چطوره؟ اگه گفتین من الآن کجام؟ توی دانشگاه سر کلاس فنون تدریس راستش از اونجایی که استادمون خیلی باسواد نیست اکثر بچه ها سر کلاسش کارای متفرقه انجام میدن و منم تصمیم گرفتم الآن بیام اینجا پست بذارم. خب بریم سر اصل مطلب. من یه گوشی نوکیا داشتم و دارم که در زمانهای نزدیک باهاش با نوکیا پی سی سوییت میرفتم اینترنت و گوشیمو به مودم تبدیل میکردم. خلاصه این گوشی بیچاره من یو اس بیش سوخت با بلوتوث وصل کردم اونم از شانس زیبای من سوخت. خلاصه دسترسی من به اینترنت از همه لحاظ قطع شد. یه روز بابام نشسته بود داشتیم درباره
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دنبال ی دوست خوب می گردم و نیست که نیست، کاش بودی!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پیگیری بخش دوم ماجرای خوابگاه

درودی دوباره. خلاصهش بگم که قضیه خوابگاه با ی زنگ حل شد. خیلی عجیب! من فقط زنگیدم گفتم نامه دادم و ال و بل و جیمبل و این که شرایطم خاصه و درخواست خوابگاهم تایید نشده. طرف گفت شماره دانشجوییت رو بده و من هم همین کارو کردم و یک دفه بانگ برآورد که تایید کردم درخواستت را برو خوش باااش و تعیین هم اتاقی کن. این قضیه خوابگاه ما به کجا بکشه خدا عالمه. من که نابلدیم و سادگیم و کج فهمیم هنوز سر جاشه.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اسم نمیارم که تابلو نشم ولی

اسم نمیارم که تابلو نشم ولی میرم میبینم توی سایت دانشگاه اصفهان نوشته به کسایی که خونهشون زیر صد کیلومتره خوابگاه نمیدیم. من که چهار ترم دارم هر روز مثل سگ, آقا بی احترامی کدومه جدی میگم: مثل خود آقا سگه دوق صبح بیدار میشم میرم دانشگاه و بوق شب میام میگم بذار شانسمو امتحان کنم. میرم یه نامه درخواست خوابگاه با توصیف شرایط سختی که دارم و چهار ساعت وقتم توی راه رفت و برگشت طلف میشه مینویسم به یک مقام مسئول مربوط به این کار و او هم الحق امضا می فرمایدش. نامه رو میبرم میدم اداره امور خوابگاه ها طرف در میاد بهم میگه شما که