خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دلم تنگ نوشتن بود. یه چی نوشتم

باز بهار شده بود و روستا کم کم از خواب زمستانی بیدار میشد برفها کم کم آب میشدن و شرشر کنان و پر سر و صدا از کوه می‌اومدن پایین و از روستا میگذشتن به مقصدی که نامشخص بود. مردم دبه های دوغ رو توی آب یخ میزاشتن و همراه کلانه دست پخت خانمهای روستا میفروختن به مسافران و رهگذرانی که از اونجا میگذشتن. (کلانه نوعی نان محلی که لایه نان پیازچه های ریز شده میریزند و بعد از پخت با روغن چرب میکنن) آخ که چه مزه ای داشت این نون! هوا کم کم رو به گرما میرفت و اون دوغ و کلانه یا دوغ خالی حسابی طرفدار