خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

در انتهای گوشکن! قسمت دوم

اواسط تابستان است، رستوران محله خلوت شده. گهگاه سکوتش را صدای عصای مشتریانی پیر و خسته در هم می شکند. در کافه تعدادی از اعضا نشسته اند، درباره خودکشی یکی از هم بندی ها حرف میزنند. شب گذشته کامبیز تحملش به سر رسیده، خود را از بالای ساختمان به پایین پرت کرده و با آغوش باز، مرگ را برای همیشه پذیرفته است. شاید علت، فرار از زندان دنیا بوده و شاید چیز دیگر. هرکسی از دید خود، به قضیه نگاه می‌کند. مذهبیون، کارش را گناه کبیره دانسته و آن را مذمت میکنند. تعدادی دگر به او حق میدهند و اقدامش را می‌ستایند. پلیس محله، نامه ای را در اتاقش
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

در انتهای گوشکن! قسمت اول

درود بر عزیزان شاد و شنگول چون کامبیز ، عصبی و کم‌حوصله چون دشمنان! غمگین و افسرده چون زخمیان و اهل صفا و صمیمیت چون دوستان. امروز نعره میزنم، فریاد میکشم، عقده خالی میکنم و بعضیا را متهم میکنم که اگر هنر شاد کردن دیگران را ندارید، چرا با تیکه انداختن دلشان را غمگین میکنید؟ وقتی نمیتوانید لبی را بخندانید، چرا چشمی را میگریانید? درِ آپارتمانهای محله به روی همسایه باز نیست. خسته شدید، درک میکنم. شبانگاه برادر ارشد پنجره را باز میکند و با صدای بلند داد میزند” به اندازه ی ۱۷۸ هزار تومان دروغ گفتم” فورا پنجره را میبندد. بنا به رصد‌های اطلاعاتی و بررسی دوربینهای مدار‌بسته،