خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دنیای ستاره فصل اول

با کوبیده شدن در به هم ناخود آگاه چشماشو رو هم می ذاره. از ته دل فریاد می زنه الاهی دیگه برنگردی. به حرف خودش پوس خندی می زنه.! اطمینان داره چند ساعت بعد مست و لایعقل برمی گرده خونه, و باز یه دعوای دیگه و فردا همون آش و همون کاسه. خسته شده بود ولی به قول معروف خودش کرده بود که لعنت بر خودش باد. با صدای در از همونجایی که ایستاده میگه کیه. صدای سرد و بی احساس پیرزن همسایه رو می شنوه. این سر و صداهای اضافی چیه؟ مجبورم پلیس خبر کنم. تو دلش میگه این پیرزن یخی هم همش پلیس پلیس می کنه. شیطونه