خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

داستان کوتاه ” آنجا کسی نیست ” . حالا نمی دونم کسی هست یا نیست ولی نوشته خودمه .

سلام دوستان خوب و عزیزم یک داستان کوتاه مدتی پیش نوشتم و اگه نظرتون رو در موردش بگید خوشحال میشم . فقط اگه بدتون اومد نزنین محله رو بترکونین . یه سوزن بهم بزنین خودم می ترکم مث برف شادی ریز ریز میشم و میریزم رو سرتون که یه خورده شاد بشین . اگه بازم شاد نشدین موقع ریز ریز شدن صدای سوت بلبلی هم در میارم که حتما شاد میشین . خخخخ *** چنان سیلی به صورتش زد که چشمان آبی اش یک لحظه قرمزِ قرمز شد . گویی چند قطره خون به جای اشک از چشمهایش چکید . از شدت سیلی , دختر چند قدمی به عقب