خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه خاطره خنده دار و ی کم خطرناک

سلام بچهها ایام بکامه آیا؟ آفرین حتّی اگه هم نبود بگید. بَََََََعله یادش بخیر این بله گفتن سر صف مدرسه اون وقتا که تو مدرسه استثنایی بودم میدونید, بعضی وقتها دلم به شدت برای دوستام تنگ میشه اونایی رو میگم که از بچگی تا کلاس ششم, یعنی وقتی که به مدارس عادی اومدم با هم بودیم یادمه پارسال وقتی برای سر زدن به گروه سرودشون رفتم اونجا, به شدته هرچه بیشتر دلم تنگ شد برای گشتنه تو حیاط رفتن سر کلاسها با هم قهر و آشتیهامون اون روز شاید نیم ساعت با هم بودیم البته فقط چندتایی از بچهها بودند در واقع صمیمیترینشون دفعه ی  بعد, شاید همین دو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

گاهی چه دل تنگ می شوم

سخته باور رفتنت و من چه زود فراموشت کردم دیشب خوابت رو دیدم, با چادر مشکی بودی و تو خواب یه کم تپل به نظرم رسیدی! صدات ولی تغییر کرده بود یا من صدات رو یادم رفته بود! نمی دونم … می دونی هیچ وقت به کسی نگفتم یا ننوشتم وقتی رفتی خیلی عذاب وجدان گرفتم, حس می کردم تقصیر منه, حس می کردم خدا منو با رفتن تو ادب کرده, و چرا تو؟ تویی که پاک بودی و ساده, مهربون بودی و … یادت هست مامان اینا که رفته بودند مکه اومدی خونه ما و خدایااا منو ببخش, اعظم منو ببخش … من واقعا شرمنده م … همیشه