خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

خانه دل

از آن روزی که از محفلم دور شدی با خودم آشفته بودم که چطور شب های بارانی را تا سپیدی صبح به پیش برم و من در میان رقص اشک هایم نمی توانم فردا را فریب دهم و انکار نمی کنم که تو در قلبم خانه ای ساختی و تو بی خبر از آن روز ها که از دیوانگی عشق تو دیوانی پر از غزل می سرودم حس گرم دستانت را از چمن های این خانه ربودی و غزل های من در منجلاب تیره غم از چشمه عشق تو می سوزند و امشب در این محبس تاریکی نگاهم به راه توست و بانگ خواستن تو را فریاد می زنم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

فریادِ بی صدا

وقت پریشانی من از آن حال بود که شنیدم دوریت رازیست و این راز آهم را آتشین می کند و انگار همین دیروز بود که کنار حوض زندگی با هر بار وزش باد قطره های آب کنار من و تو می رقصیدند و من و تو ساز دلمان را به هوای صدای ققنوس کوک می کردیم اما اکنون از تلخی روز های بی تو نگاه مستانه ی تو را نقاشی می کنم و با خاطرات روز های بی تو صدایم در گلویم خاک می خورد و فریاد درونم را به وسعت طوفان های پر خروش بر سر دفتر خاطراتم هوار می زنم و می نویسم: نبودنت رازیست نگاهت رازیست
دسته‌ها
شعر و دکلمه

پرواز تا زندگی

سلام دوستان امیدوارم که حالتون خوب باشه و هر جا که هستید شاد باشید. در این پست می خواهم یکی از دل نوشته های خودم که اخیرا گفته ام را برایتان بگذارم. امیدوارم که خوشتان بیاید. این روزا دلم گرفته حالم بس عجیب است می خواهم دل رو به دریا به زنم تا کمی حال پریشانم دگرگون شود این روزا درونم تیره است شبیه حسرت گل شبنم و همچو برگ های زرد پاییزی که روزی به ما نفس هدیه می دادند این روزا بی خبر از چشم های تو پنجره دلم بسته است و اینجا کنار ساحل از دوریت بغض کرده ام این روزا تو دفتر شعرم چشمای سیاه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بخواب آروم مهرداد

سلام دوستان بدون مقدمه می خوام بنویسم. اصلا نمی دونم اسمش رو چی باید بگذارم؟! همین حوالی روز های بهاری دیگر چشمت رو بستی ولی این بار به حق بود به حق از این سرای بی رحم که درونت را می سوزاند و غصه های درونت بوی فریاد می داد یک فریاد بی صدا بر سر آدم های انسان نما آنانی که در این دنیا از عشق شتاب می جویند اما زهی خیال باطل کجاست این عشق؟ در دنیایی که آدمیانش همدیگر را به تکه نانی می فروشند جای تو نیست هنوز یادم نرفته روز هایی که با پشتک هایت گوشه چشم خیلی ها رو خیره می کردی ولی
دسته‌ها
شعر و دکلمه

پدر، تکیه گاه وجود

سلام دوستان امیدوارم که حالتان خوب باشد. در این پست می خواستم دل نوشته دیگری از خودم با نان «پدر، تکیه گاه وجود» را برایتان بگذارم. وقتی نام تو در گوشم طنین انداز می شود به یاد روز های خسته ام می افتم روز هایی که گریه هایم با لبخند مهر تو به فنا می رفت و دستان گرمت مرا شیفته ی عطر وجودت می کرد و با باران مهربانت و عطر نوبهارت سبزه می زدم و تو در میان آغوش تنگت نفس هایت را با من قسمت می کردی تا دیگر دلم احساس تنهایی نکند و حال سال هاست که با تکیه گاه وجودت زندگی می کنم و
دسته‌ها
شعر و دکلمه

هوای معشوق

سلام دوستان عزیزم امیدوارم که حالتان خوب باشد و هر جا هستید لبتان خندان باشد. در این پست باز هم می خواستم دل نوشته ای از خودم با نام «هوای معشوق» را برایتان بگذارم. امیدوارم که خوشتان بیاد. هوای معشوق هوا ابری است آسمان را می گویم که با من حرف می زند گویا با خود نسیمی آورده است اما من را در طلب این سوغاتی وا می دارد شاید از جانب یارم باشد اما نسیم آمدنش را از جانب باران معنا می کند و من در حسرت پیغام دوست زانو زده ام وقتی باران بارید، تمام قطره هایش حرف می زدند کنجکاو شدم هر قطره ای که بر