سلام دوستان عزیز و محترم. امیدوارم که شما هیچ وقت بی حوصله نشید. البته، اگه با ناامیدی چند وقتی هست که دوست شدید بهتره خاطراتشو با من بخونید. اینو بگم، نه این که ناامید هستما. اصلا چند ماهی هست که ناامیدی رو ندیدم. آخرین باری که هم دیگه رو دیدیم. اول به هم سلام کردیم. بعد به هم دست دادیم و هم دیگه رو بوسیدیم. کلی داشتیم با هم حال میکردیم که: از مشتی که زده بود توی سرم تعریف کرد. منم ناراحت شدم. گفتم: اینم خاطره بود تعریف کردی؟ همینطور که غش غش داشت بهم میخندید بهم گفت: باور کن مشتی که توی سرت زدم خیلی باحال بود.