خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

گیلاسی ترین سیتای دنیا تولدت مباااارک

سلاااام سلااااام سلااااام چطورید آیا ای هم محله ای ها؟ دماغتون چاق هست ای هم محله ای ها؟ ایام به کام هست ای هم محله ای ها؟ چه خبر ها آیا ای هم محله ای ها؟ ما رو کم می بینید بهتون خوش گذشته و اصلا فراموشمون کردید ای هم محله ای ها؟ شکلک دسسسست جییییق هووورااااااااا حالا چرا؟؟؟؟؟؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ می گما از بس دیگه دست به کیبورد نشدم نمی دونم چطوری باید مطلب بنویسم خخخخ . . . . . بذارید برم بشینم یه گوشه از اول اول اولش براتون تعریف کنم . . . . . آخخخخخخخ . . . . آآآآآیییییییییی. .
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دوباره ما، دوباره گوش کن!

بچه ها؟ خبر خوش! خیلی ها برای رخ دادن یه اتفاق منحصر به فرد توی این چند ماه پا پیش گذاشتند. واقعا از همگیشون ممنون. اما آخرین بار، خانم کاظمیان و ساناز امیدی بودند که برای رقم خوردن یه اتفاق منحصر به فرد، تمام تلاششون رو کردند. نهایتا چند روز پیش ما با دوستامون توی یه دور همی سه روزه نزدیکای تهران، اتفاقاتی رو رقم زدیم که حتی تصورش هم شما رو به وجد میاره. نمونه ای از پادکستش رو پایین همین پست میذارم تا شمام گوش بدید، شمام مثل ما، با ما، بخندید، تا همگی خوش باشیم و متحد! خوب یادمه مادرم خدا بیامرز همیشه می گفت: “برادران
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کاش امروز اتفاق قشنگی می افتاد! مثلا کمی نگرانم می شدی یا اصلا زنگ می زدی و می گفتی دوستت دارم … شکلک با اصلاحات و الحاقات در خدمتتونیم

امروز روزِ برف و آفتابه روزِ من! برف و آفتاب… دیشب برف اومده بود …. چقدر نوشتن سختمه … چقدر …. و بعد هم هوا آفتابی شد ….. از چند روز پیش منتظر امروز بودم منتظر که بنویسم… و الآن پُرم از هیچ… خالیِ خالیِ خالی…. بی واژه! بی حرف! ************** امروز را به باد سپردم امشب کنار پنجره بیدار مانده ام دانم که بامداد امروز دیگری را با خود می آورد تا من دوباره آن را بسپارمش به باد «فریدون مشیری» ************* سلااااام بر همه دوستان عزیز و گرااامی و مهربون هم محله ای خوبید یا چطورید آیا؟ من که فوق العاده خوبم خییییلییی زیاااادتا اولش رههههگذذذذر بیا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطراتی از جنس شب! بخش سوم:

سلامی گرم, در این شب سرد زمستانی خدمت شما دوستان هم محله ای … با قسمت سوم خاطراتم در خدمت شما هستم: دوران راهنمایی هم بالاخره تمام شد و وارد دبیرستان شدم. بعد از یک عالمه فکر کردن و کلنجار رفتن با خودم و همچنین مشورت با دبیر رابطم, بالاخره یک مدرسه مناسب پیدا کردم که در آن ثبت نام کنم. از خوشحالی دلم میخواست پر در بیاورم چون میدانستم که با شروع مدارس, باز سفر ها و اجرای برنامه ها با گروه شیدا از سر گرفته میشود و یک دنیا لذت نصیبم میگردد … پس از گذشت تقریبا یک هفته از شروع مدرسه, کم کم حقایق تلخ جدیدی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تلخ و شیرین خاطرات من

سلام داره بارون میاد و چقدر بارون ها با هم متفاوتند همیشه فکر می کردم بارون حال و هوای آدم رو عوض می کنه ولی امروز به این نتیجه رسیدم که شاید این حال و هوای تو هست که بارون رو تفسیر و تعبیر می کنه بگذریم خییلی دلم گرفته بود گفتم بیام اینجا بنویسم خب اولش از شیرین ها و با مزه ها شروع می کنم چون اگه مستقیم برم سر تلخونک منظور دیگه به شیرینی نمی رسیم و منم که حال ندارم دوباره بیام یه پست دیگه بزنم و این ماجرای شیرینی ها رو هم می خوام براتون بتعریفم پس بنابر این جونم براتون بگه که: من
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از تولد و دور همی رسیدیم به اردوی نجف آباد و الکساندر دوما! بفرمایید در خدمت باشیم

سلااام بر همه دوستان عزیز و گرامی و بزرگوار مجازی و حقیقی و غیر مجازی و غیر حقیقی و غیره و ذلک خوبید که ان شا الله؟ ما یعنی من و نیر و دو تا راضیه ها که به عبارتی میشیم چهارتا همگی متولد نیمه دوم سالیم, یه دونه آبانی, دو دونه دی ماهی و یه دونه هم بهمنی گاه و بی گاه بی بهانه یا با بهانه یه دور همی ترتیب میدیم و میشینیم به از هر دری سخنی یا میزنیم به دل خیابون و بازار و پارک و اینا و باز میشینیم به از هر دری سخنی خخخخ خوردنی هم که با هم تعارف نداریم, اگه مهمونی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خیلی وقتی میشد ننوشته بودم خوشحال میشم بخونیدم شکلک سلاااام

به نام یگانه خالق هستی بخش خداوند مهربانی ها سلام وقتی نمی دونی چطور شروع کنی بهترین شروع همون به نام خدای انشاهای بچگیهات هست, همون روزهایی که دنیا اون قدر صورتی بود و خودت اون قدر معصوم بودی که یه صبح ایستاده بودی کنار پنجره آشپزخونه و نمیدونم بعد چه ماجرا و مساله غمگینانه ای بود که به خدا با تمام وجودت گفتی «خدایا من می خوام منو همیشه دوست داشته باشی و از بنده های خوبت باشم و اگه راضی هستی به ندیدن من منم راضیم به رضای تو و چشم هام رو ازت نمی خوام» شاید دقیق مکالمه اون روزم با خدا این نبوده باشه ولی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مجتبی داری بلند بلند فکر می کنی؟

آره. دقیقا از اتفاقاتی که توی فضای مجازی نابینایان افتاد، یاد بهار عربی، بیداری عربی یا جنجال عربی افتادم! یکی میگه عربا خودشون بیدار شدند، یکی میگه دست استعمار توشه. هرچی که هست، بدجوری همه چیز و همه جا رو به آشوب کشونده. سایتای مام همینجور شد. تا حالا توی این چند سال، چندین اختلاف و درگیری پیش اومده که دوست ندارم خاله زنک بازی در بیارم، دونه دونه اون رخداد های تلخ رو واکاوی کنم و بشینیم توی کامنت ها هزار ساعت راجع بهشون بحث کنیم و بعدم دعوا بشه من کامنتا رو پاک کنم یا ویرایش کنم یا تهش ببندم. بیشتر دوست دارم به علت اتفاقی که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دنبال ی دوست خوب می گردم و نیست که نیست، کاش بودی!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بفرمایید تولد داریم با طعم دوستی با یه نازنین نُه روزه

نمی دونم از کجا شروع کنم حتی نمی دونم سلام اول پست رو چه طوری بنویسم… البته مطمئن هستم شماهایی که احتمالا این متن رو می خونید منتظر یه جشن تولد شاد پر جنب و جوش با یه عالمه میوه و شیرینی و یه کیک تولد بزرگ پر خامه و البته ناهار و شام و هان موسیقی و شمع و کاغذ های رنگی و بادکنک هستید. امروز که دارم می نویسم بیست و پنجم دی هست بیست و پنج منهای شونزده میشه “نُه” خب یه خورده که نه خیییلی بیشتر از یه خورده از وقت مقرر گذشته و باز مدرسه م دیر شد … توضیح این که قرار شد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

گوشکنیها کجا رفتن!

سلام به گوشکنیهای عزیز! امیدوارم که هرجا هستید، خوب و خوش و سلامت باشید! مخاطب من اینجا اون گوشکنیهای خاصه. اون حرفه ایها. اونا که نمیشد یه روز از خواب پا بشن و سراغ گوشکن نیان. به ندرت پیش میومد که به پستی سر نزنن. کجایین؟ نه وژداناً بگید چه خبره؟ غذیه چیه؟ خب بگید ما هم بدونیم. مگه میشه شما خبر نداشته باشید که گوشکن باز شده. ههَهَه. نه. غیر ممکنه. رفتم ببینم بازدیدهای امروز و دیروز با ده دوازده روز پیش چقدر فرق داره. متأسفانه نتونستم. حیف که قبلا این چیزا رو بررسی نمیکردم. تا دو هفته پیش، اگه 24 ساعت به سایت سر نمیزدیم، بعد از
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زریوار, بهشت ایران.

سلامی پس از هفته ها دوری, به وسعته دلهایتان. چه طورید هم محله ای ها؟ خوبید؟. خوشید> خوش میگذره. به دانش آموزان و دانشجویاان چه طور؟ من همین الان از مسافرت برگشتم. شاید نیم ساعت باشه. از طرف انجمن نابینایان سنندج به مریوان و اورامان رفتیم. واقعا جاتون خالی. راستی که برای شروع امتحانات آماده شدیم. جانی تازه گرفتیم. آهان میگفتم. خلاصه رفتیم و دو روز ماندیم. من از همینجا از مسئولان انجمن نابینایان سنندج قدردانی میکنم. از تمام این دو روز شنا کردن و قایق سواری در دریاچه زریوار, بزرگترین دریاچه ی آب شیرین جهان یه چیز دیگه بود. دوباره جاتون خالی. انشا الله یه بار قسمت بشه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از دوستی تا درک

بنام نامی حضرت دوست که هر چه داریم همه از لطف بیکران اوست . سلام هم محله ای های مهربونم خوبین؟ شاید باورتون نشه ولی زمانی که تو محله اومدم همه چی برام عجیب تر و ناشناخته تر از یه سرزمین غریب برای یه تازه وارد بود بجز یه همکار مرد که تو نیمه سال و اونم دورادور می شناختمش و خاطره ای دور از یه مادربزرگ مادرم چیزی از نابیناها نمی دونستم فقط از نابینا عصای سفیدو می شناختم و کسانی که وسط خیابون بهشون کمک می کنن تا ازین طرف به اون طرف برن و طنزی تلخ توی نت که من نابینا رو به زور بردم اون
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دل نوشته ای از یک کاپیتان:

سلامی چو بوی خوش آشنایی. سلام به دوستانی که من با بودن در کنار شون با دنیای دیگری آشنا شدم. دنیایی که در طول عمر پنجاه ساله خودم با اون کاملا غریبه بودم، و تا الآن چیزهایی رو که میدیدم با چشم ظاهری خودم میدیدم و هرگز با چشم دل ندیده بودم. بله، من سیاوش شهبازی و یا به قول بعضی از دوستان شما (کاپیتان شهبازی) هستم. شاید این اولین و آخرین نوشته من باشه که اینجا مینویسم، چون خیلی اهل اینترنت بازی و اینجور چیزا نیستم. البته دوست دارم ارتباط بیشتری باهاتون داشته باشم که اگه تنها راهش همین باشه شاید یه تجدید نظری در علایقم بکنم. یه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امشب حس جالبی نیست

کاش میشد همه چیز و همه کس دوباره مثل قدیم تر ها میشدند! کاش تو باز بودی و میشد با تو بود. کاش من بچه بودم و محبت های همه به من دوباره برای یک بار دیگر هم که شده جنس واقعیت میشدند! در طول تمام سالهایی که با یک عالمه سختی بزرگ شدم و کودکیم از من ربوده شد، خیلی از دنیا و دنیایی ها خسته شدم. چطور بتوانم تحمل کنم جامعه ای را که قد سر انگشت به من توجه ندارد و تنها از سر انگشت برای اشاره به من به عنوان نابینایی قابل ترحم استفاده میکند. چطور گله نکنم و دم نزنم وقتی بهترین دوست های
دسته‌ها
روانشناسی

نعمتی به نام دوست

 

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

این مجتبی چقدر مغروره! خیال کرده کیه!؟

این جمله ایه که هر کس تا به حال دو کلام تلفنی با من صحبت کرده با خودش یا به دیگران گفته.