خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تجسم یک رویای دوردست، قسمت دوم.

  اکنون،  پنجمین  شبِ   نبودنِ توست. دلِ فنجان های قهوه از آمدنت سرد می شود. تن خانه در آغوش نا آشنای سکوتی بی وقفه، وحشتی تلخ را تجربه میکند. من اما هنوز، سرسختانه  با مرور بودنهای شیرینت برای فنجان های  روی میز، طعم گس نیامدنت را از خاطرشان پاک میکنم. فنجان های قهوه با طعم خاطرات شیرین حضور تو، در پنجمین  شبِ    لبریز از حسرتِ نبودنت، سر به بیابانِ فراموشی ها میگذارند! ***. امشب، دهمین شبیست که نیستی. وحشت خانه به بغضی بی نهایت مبدل گشته است.  ضربان قلب ساعت تند تر می شود. ثانیه ها بی نفس شده اند. آنها برای رسیدن به تو تا قلب تاریکی های