دستهها
یادداشت 21 اسفند 95
هشدار: این نوشته، زاییده ی تخیل نویسنده می باشد و واقعیت ندارد. تشابه احتمالی وقایع یا شخصیت های این نوشته با شخصیت ها و وقایع دنیای واقعی، کاملا ناخواسته، تصادفی و خارج از کنترل نویسنده است: روی نیمکتی برای خودم نشسته بودم و کتاب می خواندم. نفس های گرمی حکایت از تلاش نفر بعدی برای مخفی ماندن از حضورم و تماشای مخفیانه ی من می کرد. وای. نه! نکند یک نفر دیگر جذبم شده باشد؟ سلام کرد. بهترین زمان برای تحویل نگرفتن. ولی دست من که نبود. لب هام غنچه شدند، سلامم شکوفه کرد و گل داد… چون من مریضم. مریض… خدایا. کمک! یک نفر کمک کند. محض رضای