خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

رنگ شناسی

میدونید چه حسی دارم؟ پارسال ماه رمضون سر ظهر داشتم از خستگی و گشنگی و لاغری و ضعف و بدبختی و گرما میمردم و میخواستم هر طور شده برسم خونه… آدم بی حواسی که هستم، دیگه گشنگی ام فشار آورده بود و دیگه آلزایمری شده بودم، سوار اولین اتوبوسی شدم که وایساد جلو پام… منتظر بودم برسم خونه و فقط بخوااااابم… بعد یه هو اتوبوس پیچید… واااااااااااااای آقا کجاااااااااااااااااااا؟ خانم بغل دستیم گف: خانوم این اتوبوس راه آهنه… آقااااا نگهداااااار… نگهداشت و من تو بر بیابون پیاده شدم، وسط بیابونی که من بودم و خورشید خانوم و سگ و گربه ها و یه درختم نبود اقلاً برم زیر سایه