خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت پراکنده دانشجوی نابینای تعطیل شده دم عید

سلام به همگی. بشینید یه کم باهم بحرفیم: وقتی میگم اینجا ایران است بزنید توی دهنم, بکشیدم, مچالهم کنید, خلاصه هر کاری از دستها و پا ها و نه جا های دیگهتون بر میاد بکنید که چرا گفتم اینجا ایران است. خوب مگه اینجا ایران نیست؟ واقعا اینجا کجاست؟ چراغ خط اینترنت پر سرعتم یک هفته ای میشه که ثبات شخصیتش رو از دست داده و رام نمیشه. حتی اکسید آهن شدم زنگ زدم بیست سی که اون ها هم گفتند اهلی کردن چراغ مودم تو کار ام دی افه. حالا این همونه که جای کابینت میزنند یا پوشیدنیه یا خوردنیه. آهان همون ستونهایی که احمد میگفت پر سیمه؟
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نابینا و کوهنوردی؟ مجتبی چندمین نفر است؟

سلام و صد سلام. امروز که دهنم به معنای واقعی کلمه صافونده شد. دارم بعد از پر شدن دندانم از درد میمیرم. اینترنت دی اس الم هم خراب شده و در منزل با خط تلفن نفتی دارم طی میکنم. در هر حال, جدیدا در عین تنبلی آدم بسیار فعالی شده ام. نمیدانم دقیقا ولی فکر میکنم انگیزه اجتماعی بودن و گاهی هشدار هایی از طرف یکی از دوستانم به نام لیلی باشد که من را خیلی حتی بهتر از نرم افزار هایی که فعالشان میکنیم فعال کرده. هر چه که هست و در شرف وقوع, خوب است و میمون و خرگوش و از این حرف ها. کتاب ترجمه مکاتبات
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 26 بهمن

میرم توی سایتی به اسم آی آر جاز دات تی کی و میبینم خیلی از امکاناتی که از کوچیکیم دوس داشتم واسه نابینا ها بسازم و طراحی کنم اونجا هست. آخه ناسلامتی منم قبلا رشتهم کامپیوتر بوده پس طبیعیه که همچین خیال هایی تو سرم داشتم. حالا سایت محمود هژبری, یکی از معدود دانشجو های نابینایی که توی بخش فنآوری اطلاعات فعال شده خیلی از آرزو هایی که خودم میخواستم محققشون کنم را براورده کرده. روزی که به علت بی پولی و بی امکاناتی و عدم همکاری کادر آموزشی دانشگاه شهرکرد تصمیم به انصراف گرفتم روز مرگ داشته هام شد. آره. آدم میتونه خودش هم کتاب های جانبی مطالعه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نمیدونم مجتبی دلش میخواد خیلی بیشتر از اینا باهاتون حرف بزنه

نمیدونم. یه جورایی خیلی خسته میشم گاهی وقتا از این زمونه. یکی توی این دولت نیست که به فکر یه جمعیت حد اقلی ای مثل ما نقص عضوی ها باشه. البته اینی که میخوام واسهتون بگم مربوط به حد اقل حد اقل هم نمیشه. نقص عضوی ها توی کشور یه هفت هشت میلیونی میشند. اگه بیشتر نشند. تا قبلا که نمیدونم چه قدر قبلا تر میشه فقط همینا میدونم که تا قبل از ترم پنج دانشگاهم, اتوبوس هایی بودند مهربان با برچسب خط 94 که از خیابان هزار جریب یعنی از روبروی درب شرقی دانشگاه اصفهان راه می افتادند و به سمت ترمینال زاینده رود و از توی اتوبان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیگه شورشا در آوردم ولی سومین جشن تولدم در سال جاری

خیلی قشنگه آهنگ آن دد از هالیوود بندی که من دوست دارم. یازده یا دوازده بهمن. چه فرقی میکنه. به هر حال تولد منه. جشن تولد من. سومین جشن تولد من ولی نه توسط سومین گروه از رفیقام. اولین گروه از رفیقام سومین جشن تولد منو واسم گرفتن واسم. یازده یا دوازده بهمن. چه فرقی میکنه. مهم اینه که جشن تولد منه. بوی دود سیگار. حس گیجی الکل. نگهبان های مهربون. آی دونت گیو ای فاک ویت یو. نه. به خدا از اون متن های سردرگم و بی معنی نیست. دو بسته شکلات یکی درآژه و یکی مینیلو یا نمیدونم چی کادوی تولد گرفتم. یک بسته فانتزی قهوه فرانسه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیروز تا حالا بر من چه گذشت؟

سلاااام. اولش اینترنتم داره ته میکشه. سه تا اکانت چهارده ساعته تمام کردم و بازم کافیم نیست. نمیدونم این چه محدودیتیه که ساعتیش کردند اینترنت را. آخه یا حجمی یا ساعتی. تکلیف ما از نظر من هنوزم روشن نیست. دکتر توکلی هم طی نامه ای که به مرکز محاسبات زده بودند نشد توافق درخور ما رو از اون مرکز جلب کنند. خوب. بگذریم. به هر حال من دیروز که سه شنبه باشه یعنی 26 دی رفتم آموزشگاه نابینایان سامانی و بعد از معطلی به علت مشغله مدیر، یه دستی سر و گوش یکی از کامپیوتر ها کشیدم که به نظر میرسید چیزیش نباشه. بعدش یه ناهار با دوق یخ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شما میگید چیکار کنم؟

اولین نمره بیست ترم پنج را از امتحان سنجش گرفتم ولی اگه استاد درس متون مطبوعاتی پروژه منو جواب نده این یکیو صفر میشم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مجتبی نوشت در شش دیماه

سلام بچه ها. امروز ششم دی ماهه. آخرین روزی که کلاس داشتیم. دیگه کلاسامون تموم شد و ترم پنج من هم تموم شد. البته باید امتحان هام را هم بدم تا ترم کامل تموم بشه. امتحانا از شانزدهم شروع میشه و تا سی ام ادامه داره. میدونید؟ خیلی بده. چهار تا از امتحانامون پشت سر همه. الان مثلا توی دوره تعطیلی قبل از امتحان هستیم. بهش میگند فرجه. اگر دانشجو نیستید بدونید که دانشجو ها به زمان بعد از تعطیلی کلاس ها و قبل از امتحان ها که وقت دارند درس بخونند میگند فرجه. من امسال شانسم گفته از ششم تا شانزدهم تقریبا هف هش ده روز فرجه دارم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

2 دی 91

به لفت و لیس های پمپ بنزینی از ما ها و ماشین های دیگه قسم که امشب حالم خیلی خوبه. راننده میپرسه کجا ببرمت؟ رفیقش میگه هرجا. منم منتظرم. هر وخ هر طور شد ماهم هستیم. پایه ایم تا صبح. تا شب ولی نه تا صبح بعدی که میسنجنمون. دربدری و مسخره بازی و گشت و گردش و امیدواری به زندگی بدجور منو تو بغل گرفته. داره فشارم میده. خوشبختی دوستم داره. اگر نداشت همچین که وحشیانه میزنه رو ترمز من با لبتاپ با کله رفته بودیم تو شیشه. بچه ها مثل من روزای تعطیل بزنید بیرون. حال کنید با رفیق. بی رفیق. امروز و این روزا حال خوشی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وقتی نمیتونی سرگذشتم را تا آخرش بخونی چرا میخونی؟

سلام دوستان. این سرگذشت غیر واقعی من است: دیوونه وار با یک مشت حرف های کلیشه ای اومدم سراغتون دوستای خوبم. باورتون نمیشه حتی توی چه حسی دارم این رو مینویسم. هیچ تلاشی برای قشنگ شدن این نوشته ندارم. فقط و فقط میخوام بفهمید و بدونید که من چه احساسی دارم. خری. خر. خریت. دیوونگی، جنون. شب شده از علی اصحابی داره با بلند ترین سطح صدای ممکن توی گوشم پخش میشه و در عین حال تمام دماغم پر شده از عطر دخترا و پسرا و خودم و سیگار و کباب و عطر چیپس و پفک و هزار عطر نگفته دیگه مثل عطر هیزم خشک کهنه. مثل عطر زغال.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آهااای. کوشی؟ کجایی؟ کارت دارم.

مجتبی: چه قدر بده. چه قدر همه چی غریبه اینجا. پارسال دوست. امسال آشنا. سال دیگه غریبه. سال بعدش هم دشمن. ناشناس. زهر مار بگیره این دنیا. یه روز آدم خوشه یه روز نه. این دیگه چه وضعشه! من: چته؟ دوباره چه مرگت شده که با یه مشت چرندیات نا امید کننده اومدی تو محله داری داد میزنی؟ مجتبی: نمیدونم. واقعا نمیدونم. حالم اصلا خوش نیست. من: خوب. اون وقت حتما انتظار هم داری همه این پست رو تا آخرش بخونند. نه؟ مجتبی: نه. آره. نمیدونم. هر کاری خواستند بکنند. من چی کار به کسی دارم. فقط اومدم که بگم و بنویسم و بعدش برم. همین. دیگه هیچی. من:
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پشت بام خانه ما برای بار چندمش به کاهگل کشی تن داد

تا پدرم جوان بود و پول فراوان داشت و خانواده ما خادمی ها جزو پولدار ها محسوب میشد, همه با پدرم خوب بودند. نیمی از پول های پدرم به دست فامیل هایش پر پر شد و نیم دیگر هم به دست بی تدبیری خود پدرم به باد رفت. ناراحتم از وضعیتی که این بی پولی ما در این عصر بیرحم دیجیتال برای من رقم زده. به هر حال من زنده ام پس هستم ولی بگذارید از وضعیت امروز خانهمان کمی برایتان بنویسم: خانه ما قدیمیست. خیلی خیلی هم قدیمیست. تمام مصالح به کار برده شده برای ساخت خانه ما شامل مقداری کاه و گل و خشت های گلی و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نظر شما چیه؟

آیا تا به حال شنیده اید که میگند یارو از خودش بیخود میشود و دیگر نمی فهمد چه می کند. من هم همین طور شدم. نشسته بودم به گیتارم سک میزدم و سعی میکردم تمریناتم را انجام دهم که یک دفعه نفهمیدم چی شد حضیان بزرگ منشی پیدا کردم فکر کردم خیلی از موسیقی سرم میشود یک آهنگ خواندم و آن را با voice recorder رکورد کردم بعدش هم کلی کیف کردم که بابا چه کردم. اما کی به کی هست خر تو خره حالا که تو این مملکت هر کی هر کاری دلش میخواهد انجام میدهد من هم این آهنگ را این جا میزارم شما گوشش دهید ببینید
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چرا من اینجوری میشم؟

پس چرا من اینجور شدم دوباره؟ یه چیزایی هست که اگه نگم میترکم. ببینید دوستای عزیز و گل و گلاب خودم: من یک سری مشکلاتی دارم که حتی برای برطرف کردنشون هم خیلی تلاش کردم و مشورت گرفتم و کتاب خوندم ولی نشده. آقا نشده. بابا نشده. چجوری بگم؟ خوب نشده دیگه! یکیش به تاخیر انداختن کارامه. هر وقت میخوام یه کاری رو انجام بدم، هی به تاخیرش میندازم تا وقت از سرم بگذره. دقیقا همون اتفاقی که موقع امتحانا برای خیلی ها می افته. هی میگی سه روز واسه امتحانت وقت داری. بعد دو روز بعد یه روز. بعد هم لعنت میفرستی به خودت و استاد و امتحان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چهارم آذر 91روز پیش از عاشورا مسجد حجتیه ورنامخواست ساعت هشت بعد از ظهر

از چند روز پیش, باران همه جا را شسته. یک ماهی هم میشود که کوچه های شهر ورنامخواست را برای فاضلاب کشی کنده اند و کانال های حفر شده در بعضی کوچه ها پر شده و در بعضی کوچه ها نیز هنوز هستند. گودال هایی که هنوز به رهگذران بینوای بی احتیاط دهن دره میروند و در انتظار گرفتن قربانی ثانیه ها را به جلو

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشتی چند صفحه ای که جرات خواندنش نیست:

پنجشنبه 18 آبان 91: اون روز قرار بود برم خانه ریاضیات و هم یک نفر را از چنگ مشکلات کامپیوتریش آزاد کنم و هم در جلسه انتخابات انجمن به اصطلاح علمی فرهنگی موج کور. ببخشید موج نور شرکت کنم! بعد از این که خودمو توی حمام مثل کریستال صاف کردم، رفتیم با ماشین یکی از رفیقام کلی حال و حول. از هیاهوی شهر فرار کردیم و به باغ و بوستان پناهنده شدیم. کار های زشتی مثل دود و دم و رقص و ورق را که کردیم، از انجمن به اصطلاح علمی فرهنگی موج ک نور بهم زنگولیده شد که بیا بیا که دلم بی تو یه برگ زرده. بیا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آشنایی با طرز زندگی یک دانشجوی نابینا از نوع هنجار گریز

حالا که این محله به خوندن شرح و وصف حال من دانشجوی سه نقطه میگذره بگذارید زندگیمو از یکی دو خط قبل تر ریز به ریز, مو به مو با هم بررسی کنیم. چهارشنبه سوم آبان 91 خورشیدی: امروز صبح از خواب بیدار شدم. ساعت چند؟ شیشو نیم. یکمی با خودم کلنجار رفتم که بخوابم؟ نخوابم؟ بخوابم؟ نخوابم. نه. نخوابم. چراشم واسه این که من واسه صبحانه, آش عدسی رزرو کرده بودم و خوب صبحانه های گرم رو که نمیارند توی خوابگاه! باید زحمت بکشی اون تن وامونده را بکشی ببری تا سلف سرویس و غذاتو مثل بچه های گل و مامانی که خیلی سحرخیزند بگیری نوش کوفتت کنی!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

باز من و این نگرانی ها: شما هم از این ها دارید؟

درود دوستان. امشب به زور ی دو لقمه اینترنت از دوستم گرفتم. این اینترنت هم واسه ما شده درد سری شبیه به یک موجود عظیم الجسته که نه میشه تسلیمش نشد و نه میشه زیر بارش رفت! چهارده ساعت در هفته که خداییش همینشم توی خیلی از جاها و دانشگاه ها نمیدن و خدا را شکر باید کرد و دست دانشگاه اصفهان و دست اندر کارانش هم درد نکنه و اون هم اینترنت بیسیمی که توی تمام خوابگاه ها پخشه ولی خوب واسه من خیلی کمه و دو سه روز اول ته میکشه. یکی از علت هایی که نتونستم پست جدید بدم هم همین قهتی اینترنت بود. شنبه و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز جمعه دارم چیکار میکنم؟ شله قلمکار!

سلام دوستای گلم. سلام ای کسایی که خیلی دوستون دارم. سلام ای جیگر هایی که با طرز فکر ها و با سطح تحصیلات متفاوت و با همه مشغولیاتی که دارید به این محله وفادارید. سلااااام. خوابگاهی که من توشم خیلی خیلی شلوغه چون خوابگاه ما یجورایی پایگاه بسیج و بسیجی هاست و جلسات و بحث های کاربردی ای که دارند این جا توی اتاق ما تشکیل میشه. این رو از این جهت گفتم که بگم جای خلوت برای ضبط آموزش های صوتی فعلا ندارم تا اطلاع ثانوی و تا وقت هایی که کسی نباشه و بشه ی کارایی کرد. در خوندن من و مطالعه های من هم که به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چهارشنبه خود را چگونه گذراندید؟

سلام بچه ها. امروز و کلاً از وقتی خوابگاهی شدم، دوستای جدیدی پیدا کردم، زندگی جدیدی را دارم تجربه میکنم. خودت ظرفاتو بشروی، چایی درست کنی، شام و ناهار و صبحانه وقتی نیست تدارک ببینی و در کل همه چیت با خودت باشه ی حالی داره که ایشالا یا توی دانشگاه تجربهش میکنید یا توی زبونم لال سربازی. دوستایی که اینجا پیدا کردم از نظر عقاید با من تفاوت هایی دارند ولی خوب داریم با هم وفق پیدا میکنیم. امشب که حمام دبشی رفتیم و لذتبخش بود در حد لالیگا شایدم ی کمی بیشتر! همین هاست که بهم انگیزه داد تا امروز از ارائه سخنرانی در کلاس، سرفراز بیرون