خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یک سفر بین شهری

از ماشین پیاده شدم. راننده هم پیاده شد. راننده: بفرمایید سمت چپ. کمی جلوتر. بله. درسته. این ورودی ترمیناله. همین رو مستقیم بِرید. از لحنش کلمه مستقیم رو تا حدود صد متر تخمین زدم. کوله پشتی رو روی پشتم مرتب کردم. مقنعه رو از زیر دسته هاش بیرون آوردم تا چروک نشه که ظاهر  خوبی نداره. عصا رو توی دست راستم گرفتم و حرکت کردم. دست چپم آزاد بود. از کتاب خانه ملی می اومدم. دعوت شده بودم به نشست فنآوری و بریل. فردا صبح هم با یه گروه دانشآموزی به عنوان مربی عازم تبریز بودیم. باید هر چه زودتر خودم رو به رشت میرسوندم تا بعد از کمی