خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دقیقا کوشی؟

ببین، چطور از تو بنویسم! دلم تنگ شده. خیلی وقتی میشود ندیدمت. بخواهم حسابش را بکنم، نزدیک به پنج هفته از آخرین باری که مثل یک فرشته ی خوش خط و خال از تنم بالا رفتی میگذرد. پنج هفته از آخرین باری که خودت را روی تنم کشیدی میگذرد. پنج هفته از آخرین باری که مرا بوسیدی و نوازشم کردی میگذرد. پنج هفته، برای من زیادی زیاد است. نکند نرخ دلار روی انصاف هم تاثیر گذاشته است! پنج هفته ای میشود که بعد از ظهر های من از شیطنت هایت خالی شده اند. ببین، پنج هفته از آخرین باری که خط قرمز ها را با هم رد کردیم میگذرد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آیا من حق دارم از حمام بدم بیاید؟

بله. واقعا که حمام رفتن برای من عذابیست در حد کشیده شدن ناخون هات روی یک سطح موزائیکی، یا در حد جویدن یک ریگ گنده هنگام غذا خوردن، یا در حد رفتن دستت لای دری که در حال بسته شدن است. حالا که خوب فکرش را میکنم، میبینم من هم مثل حسن کچل هستم که پدرش به او میگفت: “حسنی میاییی بریم حموم؟” و حسن کچل در جواب به پدرش میگفت: “نه نمییام، نه نمییام.” البته من در حال حاضر با پدرم تقریبا چهل پنجاه کیلومتری فاصله دارم ولی به هر حال، آش همان آش و کاسه همان کاسه است. علت نفرت من از حمام این است که همه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

میبینی؟

میبینی وقتی با تو ام چه قدر آرومم، میبینی همه ی غم هام از دستت چه زود بیمار میشند، میبینی وقتی پیشمی چه قدر ذوق میکنم، میبینی انگشت نمای شهرم کردی، میبینی دستت که توی دستمه چه با غرور به همه نشونت میدم، میبینی همه چطور بهم حسادت میکنند، میبینی حرف که میزنی یادم میره چی میگی، میبینی مغزم چطور محو صدات میکندم، میبینی دوست داشتنت واسم ی آرزو شده، میبینی دیوونه بازیهام کار دستت میده، میبینی ازم دلگیر میشی، میبینی جنست چه قدر اصل و لطیفه، میبینی چه قدر میترسم گیر کسی دیگه بیایی، میبینی هر وقت از لختی خالصت حرف میزنم همه متهمم میکنند، میبینی خودتم از
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یادداشت 23 اردیبهشت 92 خورشیدی

خوب امشب بدون توجه به اینکه آیا چند نفر این را میخوانند مقداری درونیاتم را اینجا تراوش میکنم شاید تا حدی آرام گیرم و از کلنجار رفتن با خودم راحت بشوم و خوابم بگیرد مرا آن چنان که صیاد شکارش را. جای شما خالی بعد از ظهر با یکی از دوستان گل، سینما بودیم و ملکه را دیدیم که دوستم میگفت قشنگ بود ولی من می گویم بدک نبود. به شدت انسان قات و پاتی هستم و هنوز که هنوز است، نمیدانم دقیقا هدفم از زندگی چیست، از چه خوشم می آید و از چه نه. این ملکه هم همین طور، نمیدانم دوستش داشتم یا نه. ملکه، سعی داشت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حیف!

حیف, باران که می بارد, عیار اشک هات را پایین می آورد. حیف, باران که می بارد, شوری اشک هات را می شوید. حیف, باران که می بارد, اشک هات ناخالص می شوند. من باران می خواهم ولی از جنس خودت, که شور باشد, با عیار بیستو چهار! حیف, باران که می بارد, در آغوشمی ولی کم! حیف, باران بوسه هات در آغوشم که می بارد, همه من و تو را در قالب جنسی می نگرند. حیف, باران که می بارد, راهم گم تر می شود. حیف, باران با این همه خوبی, برای ما بد می شود. حیف, باران که می بارد, حرف هات کم تر با من حرف
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چند خط در میان غزل

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بدشانسی از نوع نابیناییش واسه یه دانشجو

بدبختی بدتر از این هم میشه که بدشانسی مث بختک بیفته روی خودت و شایدم روی زندگیت و بلند هم نشه. خوب خیلی بده دیگه. من همیشه به استقلال, فکر میکنم. البته پولشو بازیکناش میگیرند و برای من نه آب داره نه نون پس به اون استقلال, فکر میکنم. اون که آب و نون که چه عرض کنم پول و مول هم واسه ما توش هست. امروز داشتم به استقلال, فکر میکردم که دیدم اتوبوس داره باهام بد قلقی میکنه و چشتون روز بد نبینه دیدم بر خلاف انتظار منی که دارم زیر بدشانسی له میشم منو یه جایی پیاده کرد که نه آب بود و نه آبادانی و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

غمنامه بیست فروردین

این نوشته که چند دقه پیش پست کردم از نظر خودم اون قدر که میخواستم قشنگ نشد. دوست داشتم بهتر از این میشد. ظهر خیلی ترکیب و ساختار خوشگلی با کلمات بهتری از این متن به ذهنم خورد و حتی یک قزل گفتم ولی چون جایی نداشتم بنویسمش پرید. دلم گرفته، خیلی هم گرفته. نمیدونم چم شده. دوباره همون حس رخت شستن توی دلم که خوانندگان همیشگی نوشته های من میدونید دقیقا منظورم چیه. تا حالا شده به هر چیز فکر میکنید دقیقا نقطه منفی و نشدنی موضوع جلوی شما خودنمایی کنه؟ تا حالا شده هر کاری میخوایید بکنید قسمت نشدنی کار جلوی شما قد الم کنه؟ تا حالا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من تنها و رسیدن به تو غیر ممکن

وقتی به شک می افتم از صدای پا هایت, وقتی از تو میپرسم و هیچ نمیگویی, در فکر تو فکر رفتن است. تو آتش پاره ای که همه وجودم را پاره پاره کردی, بوی خیسی لب هام از عطر لب هات هنوز خاطره ساز است. هنوز دیوانه وار به دنبال شکستن دلم میروم, به دنبال شکستن عرف, برای رسیدن به تو, برای داشتنت یک لحظه بیشتر, پیش تر از رفتنت, از همان آغاز, دلم به من و خودش خیانت کرد و نقشه علاقه ام به تو را به تو تقدیم کرد. حال این منم و این نقشه که کار نکرد, که به اشتباه راهم را گم کرد. و تو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پادکست مربوط به پانزده دیماه بدون شرح

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیروز تا حالا بر من چه گذشت؟

سلاااام. اولش اینترنتم داره ته میکشه. سه تا اکانت چهارده ساعته تمام کردم و بازم کافیم نیست. نمیدونم این چه محدودیتیه که ساعتیش کردند اینترنت را. آخه یا حجمی یا ساعتی. تکلیف ما از نظر من هنوزم روشن نیست. دکتر توکلی هم طی نامه ای که به مرکز محاسبات زده بودند نشد توافق درخور ما رو از اون مرکز جلب کنند. خوب. بگذریم. به هر حال من دیروز که سه شنبه باشه یعنی 26 دی رفتم آموزشگاه نابینایان سامانی و بعد از معطلی به علت مشغله مدیر، یه دستی سر و گوش یکی از کامپیوتر ها کشیدم که به نظر میرسید چیزیش نباشه. بعدش یه ناهار با دوق یخ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

محرک های دروغین پارسآوا امتحاناتم خونه جدیدمون ام اس گسترش محله نابینایان

سلام. سلامی به این گیجی ویجی رفتن من برای پیدا کردن گوشیم. آخه فکر کردم یه پیامک واسم اومده که دیدم نیومده بود. خیلی وقت پیش بود که یه مطلبی راجع به محرک های غیر واقعی توی اینترنت میخوندم. مثلا وقت هایی که گوشیتون توی جیب تون یا به کمربند تون هست و فکر میکنید داره ویبره میزنه. بعد که درش میارید میبینید خبری نیست. یا مثلا شنیدن یه صدای اشتباهی. دقت که بکنید میبینید این اتفاق ها بیشتر مواقعی که منتظر کسی یا چیزی هستید میفته. مثلا من خودم هر وقت توی مینیبوس از زرینشهر به اصفهان یا بالعکس میشینم و میخوام دو دقیقه کپه مرگما بذارم هی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مجتبی نوشت در شش دیماه

سلام بچه ها. امروز ششم دی ماهه. آخرین روزی که کلاس داشتیم. دیگه کلاسامون تموم شد و ترم پنج من هم تموم شد. البته باید امتحان هام را هم بدم تا ترم کامل تموم بشه. امتحانا از شانزدهم شروع میشه و تا سی ام ادامه داره. میدونید؟ خیلی بده. چهار تا از امتحانامون پشت سر همه. الان مثلا توی دوره تعطیلی قبل از امتحان هستیم. بهش میگند فرجه. اگر دانشجو نیستید بدونید که دانشجو ها به زمان بعد از تعطیلی کلاس ها و قبل از امتحان ها که وقت دارند درس بخونند میگند فرجه. من امسال شانسم گفته از ششم تا شانزدهم تقریبا هف هش ده روز فرجه دارم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

2 دی 91

به لفت و لیس های پمپ بنزینی از ما ها و ماشین های دیگه قسم که امشب حالم خیلی خوبه. راننده میپرسه کجا ببرمت؟ رفیقش میگه هرجا. منم منتظرم. هر وخ هر طور شد ماهم هستیم. پایه ایم تا صبح. تا شب ولی نه تا صبح بعدی که میسنجنمون. دربدری و مسخره بازی و گشت و گردش و امیدواری به زندگی بدجور منو تو بغل گرفته. داره فشارم میده. خوشبختی دوستم داره. اگر نداشت همچین که وحشیانه میزنه رو ترمز من با لبتاپ با کله رفته بودیم تو شیشه. بچه ها مثل من روزای تعطیل بزنید بیرون. حال کنید با رفیق. بی رفیق. امروز و این روزا حال خوشی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آهااای. کوشی؟ کجایی؟ کارت دارم.

مجتبی: چه قدر بده. چه قدر همه چی غریبه اینجا. پارسال دوست. امسال آشنا. سال دیگه غریبه. سال بعدش هم دشمن. ناشناس. زهر مار بگیره این دنیا. یه روز آدم خوشه یه روز نه. این دیگه چه وضعشه! من: چته؟ دوباره چه مرگت شده که با یه مشت چرندیات نا امید کننده اومدی تو محله داری داد میزنی؟ مجتبی: نمیدونم. واقعا نمیدونم. حالم اصلا خوش نیست. من: خوب. اون وقت حتما انتظار هم داری همه این پست رو تا آخرش بخونند. نه؟ مجتبی: نه. آره. نمیدونم. هر کاری خواستند بکنند. من چی کار به کسی دارم. فقط اومدم که بگم و بنویسم و بعدش برم. همین. دیگه هیچی. من:
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خط به خط روانگردان