زنگ زد. یه زنگ کاملا غیر منتظره. یه زنگ به منی که زمستون بعد از هول هولکی تموم کردن کلاس بچهاش بهش گفته بودم دیگه با هیشکی کلاس نمیگیرم. سلام مجتبیجان. سلام آقای تابنده. خوبی مجتبی؟ مرسی. هنوزم سر حرفت هستی؟ که چی؟ که کلاس نمیگیری. آره. راستیاتش هنوزم سر حرفم هستم. خب پس جواب این بچهی منو خودت بده. خواستم با بچه سلام علیکی داشته باشم که تلفن قطع شد و آیفون خونه زنگ خورد. از طرفی گفتم زشته من زنگ نزنم و قصد داشتم به پدر بچه تلفن بزنم بابت قطع ناخواسته تماس معذرتخواهی کنم، از طرفی کسی که پشت در بود داشت بیخود معتل میشد و
Tag: سبحان
هشدار:
این ماجرا کاملا زاییده ی تخیل نویسنده بوده و واقعیت ندارد. شما با ادامه دادن به خواندن این مطلب، تخیلی بودن آن را می پذیرید و نیز اینکه هرگونه تشابه اسامی و رویداد های این ماجرا با اشخاص و رویداد های دنیای واقعی، کاملا تصادفی و ناخواسته بوده و از کنترل نویسنده خارج است. در صورت عدم پذیرش موارد بالا، لطفا این صفحه یا این تارنما را ترک نمایید.