خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه خاطره از خودم

سلام خدمت دوستان عزیزم. دوستان این خاطره که می خوام براتون بنویسم بر می گرده به بهمن ماه 95 ما مسابقه گلبال دعوت شدیم به بابلسر. شب ساعت 12 راه افتادیم تا بریم. هوا خیلی سرد بود و برفی. حدود 20 کیلو متر که راه رفتیم چراغ های ماشین از کار افتاد و برف سنگینی می بارید ماشین به یه گارد ریل خورد و از پشت هم یه تریلی بهش زد و ماشین ما افتاد روی دوچرخ. تا ساعت 5 صبح تو جاده بودیم. هرچی به راه داری زنگ می زدیم کسی جواب نمی داد. مجبور شدیم تا ساعت 5 صبح وایسیم تو جاده تا برف کمی بند بیاد