خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خدایا! سردمه!

شب… سکوت… سیاهی… مثل بختک افتاده به جونم. یه بغض نشکن توی گلومه که راه نفسام رو بسته، هر نفس هوای این اتاق واسم مثل سم شده، با وارد شدنشون به ریه هام، به مرگ نزدیکتر میشم. مرگ!!! چه واژه ی نزدیکی!!! پنجره ی اتاقمو باز میکنم و… نه! هوای دنیا مسموم شده، نه فقط اتاق من!!! توی هوای نمیدونم چند درجه بالای صفر، از شدت سرما دارم به خودم میلرزم!!! صدای تق تق دندونامو میشنوم! دنیای مسموم! دنیای سیاه! دنیای سرد! دنیای… بیرحم! یه گوشه میشینم و قلمم توی دستامه! خدایا! من امشب باید بنویسم! از حال مسمومم!!! از سنگدلی دنیایی که هر نفس داره به مرگ، همون
دسته‌ها
شعر و دکلمه

شب است و…

شب است و بی حضور تو پر است آسمان من ز غیبت ستاره ها، شب است و عطر خاطرت نشسته توی خاطرم… دوباره خلوت و سکوت دوباره اشک بی صدا دوباره ضجه های درد و حسرت گذشته ها، دوباره… بعد رفتنت پرم از این دوباره ها… به خاطرات خسته ام صدای زوزه های باد تازیانه میزند، و پیکر رمیده ام به خنجر سیاه شب غمین و زار میشود… من انعکاس حسرتم صدایی از دل سکوت غریب و آشنای درد، کسی که بی تو یخ زده میان وحشت شبی چنین خموش و تار و سرد…
دسته‌ها
شعر و دکلمه

شبیه باغ یخزده!

به شانه های سست باد، سخت تکیه داده ام و گریه های خویش را، به باد هدیه داده ام! پر از سکوت تلخم و اسیر بغض خاطره تمام خنده های خود، به زیر پا نهاده ام! میان این شب سیه، به زیر ضربه های درد شبیه مرده ای فقط، به خاک غم فتاده ام! خموش و سرد و ساکتم، شبیه باغ یخزده مسافری غریب و گنگ، اسیر بهت جاده ام! ز پشت خنجرم زدند و خنده بر لبانم است چقدر پیش دیو خصم، صبورم و چه ساده ام!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آدمک خسته شدی از چه پریشان حالی؟؟؟

سلام دوستان هم محله ای خوبید.. من ، سعادت نداشتم پست بزنم اینجا زیاد… دومین پستم تقدیم به هم محله ای ها.. شعری زیبا تقدیم به همه ی خوبان.. آدمک خسته شدی از چه پریشان حالی؟ پاسی از شب که گذشته س چرا بیداری؟ آن دو چشم پر غم را به کجا دوخته ای؟ دلت از غصه سیاه است چرا سوخته ای؟ تو که تصویر گر قصه ی فردا بودی.. تو که آبی تر از آن آبی دریا بودی… آدمک رنگ خودت را به کجا باخته ای؟ کاخ امید خودت را تو کجا ساخته ای؟ آخرین بار که بر مزرعه من باریدم، روی دستان تو من شاپرکی را دیدم،
دسته‌ها
شعر و دکلمه

سکوت

دل من غمگین است؛ غمی از جنس سکوت؛ و سکوتی بی رحم، که درین تنهایی، قلب پردرد مرا می فشُرَد. تو در آن دورترین مرز نگاه، بی خبر از من و از شکستنم؛ و در آن اوج و بلندای غرور، غافلی از دل پاکی که فرو رفته به دامان افق. دل من غمگین است؛ غمی از جنس سکوت؛ و سکوتی بی رحم، که درین تنهایی، قلب پردرد مرا می فشُرَد. سالها در طلبت؛ و تو از من خالی؛ لحظه ها همچون باد، میروند از پی هم؛ و من اینجا تنها، همچنان در راهم. راه، باریک و دراز؛ پای اّمید، دگر لرزان است. مرهمی را باید؛ که گذارم بر دل؛
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سکوت

گاه پر می شوی از حرفهایی برای نگفتن !! آن زمان که نمی توانی حال و هوای دلت را وصف کنی!! نمی توانی از بغضت بگویی…! از صحنه هایی که رنجت داده با همان توصیف سخن بگویی!! نمی توانی و  سکوت میکنی، اما با همان سکوت قضاوتت می کنند!!!!! درد است پر باشی از گفتن، اما حرفهایت از جنس نگفتن باشند…!!!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

روشنای من ! سکوتت را بشکن.

بهاری ترین و ناب ترین درود من تقدیم تک تک شما دوستای عزیز و مهربون هم محله ای . حالتون که خوبه. امیدوارم جواب سؤالم ” عالیه ” باشه. دوستای گلم این اولین پست من در سایت خوب گوش کن هست. می دونم خیلی خیلی ممکنه ایراد داشته باشه اما من مطمئنم شما چشمای مهربونتونو به روی اونا خواهید بست. اینجا نوشته ها با قلب خونده میشه و من اینو خوب می دونم. راستش من دستام تو این سایت واسه آموزش و کمک به همه شما خوبا خالیه اما… دلم پر از حرفاییه که هیچ وقت به زبون نیاوردم. می خوام بنویسم. می خوام از ته دلم بنویسم… چون
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مگذار هیاهوی درونت خاموش شود . فریاد کن .

سلاااااام ،سلامی به داغی یه فنجون چایی در سرمای زیره صفر. دوباره رعد باستانی با چندتا سوال اومده خدمتتون شکلک خدا به دادتون برسه. اما گفته باشم من فقط میخوام نظر دوستانو بدونم ؛ پس جوابی به کامنتا نمیدم ، بعدش هزارتا حرف برام درنیارید بلکه 998 تا حرف بزنید پشت سرم .مدیونید اگه چهار رقمی باشه . خخخخخ در دوران کودکی رعد که بچه های دییییییگه بهش ناسزا و فحش میدادند ، و اونم میخواست با استخوووونه ساق یه ماموت بزنه تو دهنشون ننش بهش میگفت : پسر قهرمونم ولشون کن ، جواب ابلهان خاموشیست. بزرگتر که شدم و تا اومدم به بزرگ قبیله اعتراض کنم ، بابام