خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

رویایی به رنگ آبی.

نیمه شب. تاریخش رو خاطرم نیست. ساعتش رو هم همین طور. روی شونه های بابا زمان آهسته پیش میرم. نمی فهمم این رفتنم رو. وسط تلخیِ ناکامی شناورم. در نظرم هیچ چیزی نیست جز یک دفترچه پرسشنامه بریل که قرار نیست به دستم برسه و تایم امتحانی که به خاطر این محدودیت آشنای همیشگی باید انصراف ازش رو اعلام کنم. قفسه ی سینه ام از یادآوری مجددش تیر می کشه. رو به شب عربده می زنم. -دست از سرم بردار! شب آهسته روی تبِ پیشونیم دست می ذاره. -تقصیر من نیست. می خوام زمزمه کنم چون دیگه نفسی واسه عربده زدن در خودم نمی بینم. -تقصیر من هم نیست.