خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

باران غزل

زیر باران بس غزلها چیده ام دردها دیدم ولی خندیده ام رشته های جان من از من گسست بس که رنگارنگ انسان دیده ام می شود تاریک روزم همچو شب زان که دور ناکسان چرخیده ام درد دارد زیر باران چتر برد زیر باران اشکها پاشیده ام دل به دریا می زنم اما دریغ من ز دریا هم دگر ببریده ام دام دنیا دست و پایم بسته است من ز خوبیهای خود بد دیده ام داستان ماریا پایان گرفت هر چه بشنیدی بگو نشنیده ام