خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دختر‌ها فریاد می‌زنند

هشدار: تمامی اسامی، شخصیت‌ها، و رخدادهایی که در این داستان آورده شده‌اند، ساخته‌ی ذهن نویسنده هستند و واقعیت ندارند. هرگونه تشابه عناصر این داستان با عناصر موجود در دنیای واقعی، کاملاً ناخواسته بوده و از کنترل نویسنده خارج است. شما با ادامه دادن به خواندن این داستان، می‌پذیرید که خواندن این داستان برای شما طبق قوانین محلی که در آن ساکنید مجاز است و نیز می‌پذیرید که این داستان صرفاً یک داستان تخیلی می‌باشد. در غیر این صورت، لطفاً این صفحه یا این سایت را ترک کنید. نویسنده نیستم و طبیعیه که هیچ سررشته‌ای هم از نویسندگی نداشته باشم. حتی قوانین و قواعدی هم که در خصوص داستان‌نویسی توی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چندتا نکته در باره آراستگی ظاهر. امیدوارم به دردتون بخوره.

خب و خب و خب سلامٌ علیکم یا اهل محله نابینایان. چطورید دوستان عزیزم؟خوبید؟چه خبرا؟ چیکارا می کنید؟ خانواده خوبن؟ بچه داراش, بچه ها خوبن؟ خب بریم سر اصل مطلب که باقی روده درازیم همون جا بهتون تحمیل خواهد شد. خخخ حقیقتش خانم فروغ خانم توی پست قبل از من خواستن که یه چیزایی راجع به آراستگی ظاهر بگم. خب منم اومدم بگم. هرچند یه کم افکارم منسجم نیست ولی شما به بزرگی خودتون ببخشید. اول از این شروع کنیم که به نظر من, یه پسر, خصوصا پسر جوون, همیشه باید موهاش, صورتش, لباسش,و بوش مرتب و دلنشین باشه. میگید چرا؟ خودتون بهتر از من بلدید که. چون جامعه
دسته‌ها
کتاب صوتی

با اعصاب خط خطی، یه کتاب آوردم!

سلام به همگی! خوبین؟ من شدید اعصابم خطخطیه! آقا چیکار کنم خب رو وسایلم شدیدا حساسم، از اونایی هستم که هر چیزی رو برمیدارم باز دقیقا باید همون جای قبلیش بذارم و از جا به جا شدن و عوض شدن جای وسایلم خوشم نمیاد! یکی دیگه از اخلاقامم حساس بودن روی انگشترا و عطرا و ادکلنا و کیفمه که به شدت متنفرم کسی بهشون ور بره و تفتیششون کنه و یا از عطر و ادکلنایی که هنوز استفاده نکردم استفاده کنه! اما راستش یکی از دخترای فامیل هست که درسته خیلی دوستیم با هم، ولی هر وقت پیشمه یا کیفمو میگرده، یا وسایلمو جا به جا میکنه و پیاما
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نکاتی پیرامون آرایش و پیرایش نابینایان این بار از پریسیما

سلام بر دوستان عزیز گوش کنی. امروز با پستی متفاوت خدمت رسیدم پستی که هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم بنویسمش چون حس میکردم مسائل مربوط به آرایش و رسیدگی به تیپ و مُد روو بیناها باید بنویسن و ماها به راحتی نمیتونیم از پس یه همچین پستهایی بر بیاییم. اما بعد از پست رعد وقتی دیدم رعد از دوستان میخواد که بیان کمکش کنن و پستهای این مدلی بزنن، تصمیم گرفتم دونسته هام رو بنویسم حالا شاید به پای توضیحاتی که یه بینا میده نرسه اما به نظر من اتفاقا لازمه که بعضی وقتها دوستان نابینا بیان خودشون برای دوستانشون از مُد و آرایش و لباس و غذا خوردن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زیارت مهربان ترین قاتل آشفتگیهایم در خوابگاهی که از دود، خفه شده

وقتی حالم آشفته است، وقتی حتی از صدای خودم نفرت دارم، تو، سرزده، با عطر همیشگیت میآیی. عطری که ضد افسردگیست، عطری که هر بار به مشامم میخورد، هزار انگیزه ی زندگی را در من زنده میکند. این تو و این عطرت، کم هستید، گم هستید، راحت از من عبور میکنید و هر ثانیه که میگذرد، کم و کمتر دست یافتنی میشوید. منی که حتی بوی خورش سبزی به آن تند و تیزی را حس نمیکنم، چه هستی که عطرت از خواب، میپراندم؟ چه هستی که از چند شهر آن طرف تر، نزدیکی حضورت را حس میکنم؟ این آشفتگی مخلوط با تبی که از بیماری بر من تحمیل شده،