خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

عقل یا احساس؟؟

یه خاطره ی تلخ و دور، یه شعر که تلخیش حالتو به هم بزنه، یه شونه واسه باریدن، یه کاغذ و قلم که هرچی دلت میخواد توش بنویسی و خودتو راحت کنی… همه ی اینا و کلی بهانه ی دیگه دم دستمه اما… اما من سختم، مقاومم. باید مقاومت کنم. من نمیبارم، فقط یه بغضم، یه بغض گلوگیر که بالا و پایین میشه، ولی نمیشکنه. هر وقتم بخواد مقاومتم رو بشکنه به هر زحمتی که هست میبلعمش. تلخه، خیلی تلخ، مثل یه شربت تلخ و بد مزه که به زور کلی آب میخوریش و بازم تلخیش میمونه. اما این مجازاتمه، آره، من باید مجازات بشم. من اشتباه کردم، اشتباهی