خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

هدیه ی شیرین فصل دوم

سلام بر همه ی دوستای عزیزم! امیدوارم همه گی شاد و سر حال باشید! راستش زود زود میام تا وقت امتحانات پرونده ی این بسته بشه تا از نق های …. در امان باشم.! هرچند امروز اینجا ها پیداش نشده ولی میدونم به زودی میاد و به همه گیر میده. ! بریم سراغ ادامه!! روز ها از پشت سر هم میگذرن من دیاکُ و بهروز بیشتر با هم صمیمی میشیم! البته این میان خانواده ها هم بیکار ننشستن!!! روز اول که از دانشگاه برگشتم یاسین داداش بزرگم اومد نشست کنارم و از دانشگاه پرسید منم همه چیز رو براش تعریف کردم! یاسین بیست و پنج سالشه و پنج سال