خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به دنبال ف قسمتِ ششم

با سلام. گفتیم که ف. گفت به جایِ کشیدن, میخورم. به او گفتم با دستِ خودت, خودتو توی چاه, تویِ منجلاب نینداز. هرچه گفتم هرچه نالیدم, هیچ فایده نداشت. به او گفتم پس دیگه رفاقتِ من و تو به پایانِ خطِ خودش میرسه. دیگه حقِ اومدن به اینجا را نداری. ف. گفت, من رفاقتمو با تو نمیتونم ببرم ولی باشه, به خاطرِ اینکه دیگه کسرِ شأنت میشه با من رفت و آمد کنی چشم, دیگه نمیام. گفتمش گم شو معتادِ مُفَنگی,خندید و گفت این تن ضدِ اعتیاده گفتم چند روزِ دیگه میبینمت. کفِ جویها زیرِ پل ها میبینمت بدبخت. و درِ کوچه را محکم به هم کوبیدم و به