خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 12.

قصه کوکو، 6. روزهای کوتاه زمستون، انگار با هم مسابقه سرعت گذاشته باشن می‌گذشتن اما تمومی نداشتن. داخل سالن ساعت‌ها و عروسک‌ها همه چیز آهسته به روال عادیش برمی‌گشت. صاحب اون مکان عجیب بعد از اون اتفاق برخلاف اصرار اطرافیانش به هیچ عنوان حاضر نشده بود به بیمارستان منتقل بشه و دسته‌کم یک شب اونجا بمونه. عاقبت صاحب هتل موفق شد برای یک شب از اونجا ببردش بیرون و داخل اتاق شماره7هتل مواظبش باشه. -حرف گوش کن مرد! یک نفر اونقدر از دستت عصبانیه که می‌خواسته مطمئن بشه میری اون دنیا. اگر این درها دیرتر باز شده بودن تو الان اینجا نبودی. اگر امروز باز چیزی بشه تو یک
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تجسم یک رویای دوردست، قسمت ششم.

دست های قاب. زیباتر از ماه و گیسوان آفتاب، قدری بیا. در جانِ بی نورِ من بتاب. هر لحظه غرق می شوم در چشم های تو. چون ماه، که غرق می شود در چشم های آب. من بی تو از جهان خود دل بریده ام، اما نمی خواهی مرا، حتی درونِ خواب! اِی کاش تو سهمِ منِ دیوانه می شدی، اِی عکسِ زندانی شده در دست های قاب. اما مگر می شود که سهم شب شود آغوشِ پر حرارتُ گرمِ آفتاب. ***. https://gooshkon.ir/podcast/dast_haayeh_qaab_(www.gooshkon.ir).mp3       دست های قاب  
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به دنبال ف قسمتِ ششم

با سلام. گفتیم که ف. گفت به جایِ کشیدن, میخورم. به او گفتم با دستِ خودت, خودتو توی چاه, تویِ منجلاب نینداز. هرچه گفتم هرچه نالیدم, هیچ فایده نداشت. به او گفتم پس دیگه رفاقتِ من و تو به پایانِ خطِ خودش میرسه. دیگه حقِ اومدن به اینجا را نداری. ف. گفت, من رفاقتمو با تو نمیتونم ببرم ولی باشه, به خاطرِ اینکه دیگه کسرِ شأنت میشه با من رفت و آمد کنی چشم, دیگه نمیام. گفتمش گم شو معتادِ مُفَنگی,خندید و گفت این تن ضدِ اعتیاده گفتم چند روزِ دیگه میبینمت. کفِ جویها زیرِ پل ها میبینمت بدبخت. و درِ کوچه را محکم به هم کوبیدم و به
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت ششم

درود. حتماً دیگه تا حالا فهمیدید که من عضو انجمن نابینایان نبینستان شدم که آقای مسئول که هم اسمش مسئوله و هم رسمش، اونجا همه کاره هست. این بار هم میخوام یه خاطره از یکی از مراجعاتم به این انجمن پویا براتون تعریف کنم. راستش من یه بار رفتم به این انجمن تا ببینم چه کلاسهای آموزشی اونجا هست که بتونم ازشون استفاده کنم. وارد انجمن که شدم، دوباره با آقای مسئول رو به رو شدم. سلام آقای مسئول. سلام. بازم تویی که! خب اگر مزاحمم برم! بدبختیمم همینه دیگه! اگر بندازمت بیرون میری انجمن اون باجناق کلاهبردارم زیرابمو میزنی، ویلای مادرزن میپره. ای بابا! مگه من بیکارم که