عطر مریم. لحظه هایم بارانی اند. حتی با حضورِ آفتابِ خندانِ صبح دم! نفس هایم طوفانی اند. حتی در زمانِ نوازشِ آرامترین نت های موسیقی شب که پروانه ی کوچک و خسته از پیله تنیدن را هم به عمیق ترین رویاهای جهان میهمان می کند. ذهنِ خسته ام لبریز از صدای خنده ی دیروز هاست و چشم های بهت زده ام، خیره ی تکه تکه شدنِ تصویرِ پر از آرزوهای کوچک و بزرگِ اکنون! باران هنوز بی وقفه میبارد. خاطره ها را غرق میکند و به سرگردانی رویا یی گره خورده در حقیقت های دیروز ، برای یافتنِ واقعیتی پوشالی حکم می دهد. وحشت قلب زندگی را به تب