خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
نشریه جهان آزاد

نشریه جهان آزاد، شماره 62. زندگی من در سازمان امور جوانان امریکا (4H)

سلامی عطرآگین از جنس عشق انتظار بهاری که بی‌تردید فرا می‌رسه به همراهان عزیز محله نابینایان. امید که لحظه‌هاتون به سفیدی برف، به گرمای خورشید، و به زیبایی صبح باشن! خیلی از ما شاید بر این باوریم که رسیدن به موفقیت‌های بزرگ امکاناتی می‌خواد که اگر ما داشتیم حتما موفق می‌شدیم. اگر من در یک شهر بزرگ یا یک کشور دیگه متولد می‌شدم چه خوشبخت بودم! اگر بینایی داشتم به هرچی می‌خواستم می‌رسیدم. فقط اگر ثروتمند بودم به همه می‌گفتم کامیابی یعنی چی. اگر در این موقعیت گرفتار نمی‌شدم سرمشقی بودم واسه خودم. و چه بسا مانند این‌ها که همگی ما بسیار شنیدیم و حتی گاهی پیش اومده که
دسته‌ها
شعر و دکلمه

یک شب

شبکه قلب ورود شب را با طنینی از سکوت اعلام می‌کند. شب میتپد و صبح خاکستر میشود. قلب درد را فریاد می‌کشد. ستاره فرو میریزد و ماه درون شب دفن میشود. سوز سرمای شب عجیب آتشین است. میسوزاند و زنده میکند. سپیده گم گشته و آفتاب کمیاب. شلاق طوفان سرد، عجیب با آتش خشم شب عجین گشته. زمان ایستاده و مکان در گذر شتاب می‌ورزد. عدم موجود است و وجود، معنایی ندارد. سکوت، فریاد سر میدهد. ریه زمین گرفته و چشمان آسمان خون میبارد. اِی کاش صبح می‌شد. اِی کاااش.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

بی‌پایان‌ترین غروب

به نام خدا. در یکی از غروبهای زمستان که خورشید به رنگ سرخ در آمده بود, در یکی از همان جمعه های غم انگیز, کنار ساحل نشسته ام. یک سال میگذرد. از همان روزهایی که موج آن قلبی که با یکدیگر بر روی ساحل نقاشی کرده بودیم را تکه تکه کرد و برد. اینجا همان جاییست که آن روزها با همان شوق کودکانه میدویدیم, بازی میکردیم و خاطراتی را نقاشی میکردیم که امروز بتوانند, هر لحظه یادآور لحظات خوش با هم بودنمان باشند. تصور میکردم آن روزها هر لحظه تکرار میشوند و نیازی به حسرت خوردن برای تکرارشان پیدا نخواهم کرد. پس لحظه لحظۀ بودنت را قدر ندانستم. بودم,
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 10 تیر 94 از من و تهران و زندگیم

خوب سلام میکنم به همه که گاهی چرند نوشت های منو عادت کردید بخونید. اول از همه بگم که اینجا رو حواستون باشه اینجا ی پله ی کوچیک هستش پاتونو آروم بذارید پایین. اینجا وارد تالار خاطرات و زندگی خصوصی من میشید که من قصد دارم شما رو به یکی از اتاق های به هم ریخته ی این تالار ببرم که مربوط به ی هفته پیش تا حالا میشه و دقیقا مث اتاق اکثر ما پسر مجرد ها شولوغه و به طویله ی لوکس بیشتر شبیهه تا ی اتاق واقعی. ای کاش تابلویی که سردر این اتاق شلوغ دارم نصب میکنم شکل سفرنامه نشه که متنفرم. نمیدونم چرا حال
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

عاشقانه

تقدیم به کسانی که معنای چگونه زیستن را دریافته اند تقدیم به عاشق ها و آرزوها و امیدها و انتظارها به کسانی که عذاب می کشند و از عذاب عشق لذت می برندتقدیم به اشک های سوزان و خنده های نا پیدا به فنا شده ها و تباه شده ها و سر انجام تقدیم به کسانی که چون اقیانوس ظاهری و باطنی شوریده دارند اینجا فقط و فقط واژه می فروشم و سکوت می خرم…چه تجارت دردناکیست این تنهایی ها! *** خیلی دلم تنگه برات خیلی هواتو کردم هوای باشه گفتن و ناز نگاتو کردم هوای قهر وآشتی و بخشیدنات و کردم من هنوزم دوست دارم من که گناه