خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 16 تیر 91 عماد و رضا رفتند

درود. به قول دوستم لیلی که در توصیف صحنه ای می گفت: “شکلک حلقه زدن اشک توی چشم ها و زار زار گریه کردن ها!” . آخییییش. ای دنیای نامرد. چه قدر تو کوچیکی که به اندازه مسافر های خودت هم جا نداری! ازت بدم میاد. بی رحمی مثل مسافرات. اصلاً شاید مسافرات بی رحمی رو از خودت یاد گرفتند. آره. شاید چیه؟ حتماً همین طوره. متاسفانه طبق خبری که چند لحظه پیش به دستم رسید, متوجه شدم که عماد و رضا از محله ما رفتند. چه زود دیر می شود گاهی! قضیه از این قرار بوده که یک شهرام نامی توی محله ما ی خونه فکسنی رو با