خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

41

جمعه شب. لغت های ترم آینده کانون رو از وورکبوک استخراج می کنم. فعلا بدون معنی. داخل تیمتاکم. استخراج لغت خیلی تمرکز نمی خواد پس به خودم مجوز میدم که وسط شلوغی ها بمونم. امشب آخرین شب40سالگیه منه. فردا صبح که بلند شم1سال جلوتر رفتم. خاطرم هست1زمانی خیال می کردم1زن40ساله چه قدر آدم پیریه! حس می کردم چه قدر40سالگی بی رویاست. چه قدر سرد و چه قدر خاک گرفته و غمگین. از این سن می ترسیدم. حس می کردم بدجوری کسالت بار و تاریکه. دلم به هیچ عنوان تجربه کردنش رو نمی خواست. الان بدم نمیاد برگردم عقب و نوجوون باشم ولی در اینجای جاده هم به هیچ وجه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت امشب, آدم خوش حساب, شریک مال مردم است!

یازده شب دوباره باز تشنه ام شد, از همان تشنگیهای بدی که توی خوابگاه میآید به سراغ آدم, از همانها که نمیشود توصیفش کرد و از همانها که به خاطرش مجبوری بطری ای که بوی کشک میدهد را یک سره بالا بروی. حالم از تشنگی شدید, ناخوش شد. معمولا هر شب که تشنه ام میشود کمی از آبلیموی طبیعی که خواهر دوست داشتنیم برایم توی شیشه آورده با کمی شکر و آب خنک میپاشم توی لیوان همش میزنم و میخورم تا کیف کنم و دعایی به جان آجی جان و تشنگی هم برای مدتی دست از سر چرب و چیلی من بردارد. امشب اصلا حس و حال شربت درست
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 9 شهریور 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت سه شنبه 7 شهریور 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ارسالی از محمد جواد خادمی

موضوع: نمیدانم متن پیام: دورود بر شما آیا تا کنون میدانستید که من هم مثل نویسنده سایت خادمی هستم. آیا میدانستید که من در همان مدرسه ای درس میخواندم که ایشان هم درس میخواندند. آیا میدانستید که من فقط یک سال از ایشان پایینتر بودم. آیا میدانستید که من بعد از ایشان به رشته کامپیوتر رفتم و خیلی چیزهای دیگر که با بین ما دوتا شبیه بود. شاید بپرسید خوب به ما چه؟ اصلن چه اهمیتی دارد که وقت ما را میگیری. مگر مریضی یا نصفه شب به سرت زده که این چیزها را فریاد میکنی. اما دلیلش را بهتان میگویم. تا حالا فکر کرده اید که در طول
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من آژانسی نیستم ولی

من آژانسی نیستم ولی می خواهم امروز از خودم بنویسم و از دغدغه هایم. از کار هایی که انجام داده ام, کار هایی که انجام می دهم و انجام خواهم داد تا صبح را به شب برسانم و شب را به صبح. این جمله آخری را از ترجمه انگلیسی به فارسی فرازی از زیارت آل یاسین که در 11 سالگی حفظ کرده بودم به خاطر دارم: “سلام بر تو هنگامی که شب را به صبح میرسانی و صبح را به شب!” یادش بخیر! بچه بودم و از دنیا هیچ نمیفهمیدم. تمام غصه ام یک صدم معدل بیشتر بود, یک مثبت بیشتر از معلم بود, یک بار برنده شدن در
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 16 تیر 91 عماد و رضا رفتند

درود. به قول دوستم لیلی که در توصیف صحنه ای می گفت: “شکلک حلقه زدن اشک توی چشم ها و زار زار گریه کردن ها!” . آخییییش. ای دنیای نامرد. چه قدر تو کوچیکی که به اندازه مسافر های خودت هم جا نداری! ازت بدم میاد. بی رحمی مثل مسافرات. اصلاً شاید مسافرات بی رحمی رو از خودت یاد گرفتند. آره. شاید چیه؟ حتماً همین طوره. متاسفانه طبق خبری که چند لحظه پیش به دستم رسید, متوجه شدم که عماد و رضا از محله ما رفتند. چه زود دیر می شود گاهی! قضیه از این قرار بوده که یک شهرام نامی توی محله ما ی خونه فکسنی رو با
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شنبه 10 تیر 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پیگیری بخش دوم ماجرای خوابگاه

درودی دوباره. خلاصهش بگم که قضیه خوابگاه با ی زنگ حل شد. خیلی عجیب! من فقط زنگیدم گفتم نامه دادم و ال و بل و جیمبل و این که شرایطم خاصه و درخواست خوابگاهم تایید نشده. طرف گفت شماره دانشجوییت رو بده و من هم همین کارو کردم و یک دفه بانگ برآورد که تایید کردم درخواستت را برو خوش باااش و تعیین هم اتاقی کن. این قضیه خوابگاه ما به کجا بکشه خدا عالمه. من که نابلدیم و سادگیم و کج فهمیم هنوز سر جاشه.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت بیستو چهارم آبان 90

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت یازدهم آبان 90

هفته پیش مدیر آموزشگاه نابینایان شهید احمد سامانی, به مناسبت بیستو سه ی مهرماه, به تمام کارمندان مدرسه, هدیه داد. یکی از آن بلندگو های همراه حافظه خوان نسیب من شد که نمونه اش را قبلاً در یک حرکت انتحاری به علت اُوِر شارژ سوزانده بودم. اُوِر شارژ یک چیزایی توی مایه های اُوِر دوز میمونه. منظور شارژ زیاده. شارژ بیش از حد. افتاد یا بازم بگم؟! دست آقای جباری درد نکنه که فکرش اینقدر خوب کار میکنه و مثل مسولین بهزیستی نیست که به نابینا ها مداد رنگی یا میوه خوری یا کیف های عهد اتیق بنجل توی انبار مونده رو به اسم هدیه بهت بندازند با هزارتا