خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تجسم یک رویای دوردست، قسمت یازدهم.

صدای رویا ها را میشنوم از جایی در دوردست. از پشتِ همین دیوار، که شب بافته است. صدایم می زنند، گاهی نا امید و خسته، گاهی بلند و امیدوار! راهِ خلافِ رویا ها را پیش میگیرم تا صدا ها گم شوند، تمام شوند، فراموشم کنند! صدایشان را نمی شناسم. سال هاست از یادم رفته اند. آن ها نامم را می دانند، اما برای من غریبه اند. به دنبال رد پایشان زمان را می کاوم. جهان دیروز را میگردم و هیچ نمی یابم! فکر می کنم. به کودکی های دور. به بازیِ دوستانه ی تقدیر و لبخند فکر می کنم. شاید آنجا، پشت رکاب های تند دوچرخه ام، یا توی
دسته‌ها
شعر و دکلمه

مادربزرگ

سلام چند روزی میشه که یکی از مهربونترین و دوست داشتنیترین موجودات زندگی ام رو برای همیشه از دست دادم. داشتم توی اینترنت سرچ میکردم، این متن زیبا رو به یاد او پیدا کردم. دلم خواست اینجا با شما به اشتراکش بذارم. شاید کمی درد روحم سبک شه. مادربزرگ آنکه نمیخوابید تا نمیخوابیدم، نمینوشید تا نمینوشیدم، نمیخندید تا نمیخندیدم، امشب، برای همیشه خوابیده است برای همیشه آنکه راه رفتنم، اندیشیدنم، سخن گفتنم آموخت، خود دیگر برای همیشه، سخن نخواهد گفت برای همیشه او را میگویم او را، او را، دیگر ندارم او را دیگر چه ناباورانه، نخواهم داشت او که هم مادر بود، هم مادربزرگ هم مادری کرد، هم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پستوی خاطرات (۳): قسمت دوم از به یاد آن روزها

بسم الله الرحمن الرحیم و سلام!   هرچند از روزهای کودکی و گردش‌های بی‌دغدغه و سرخوشانه مدت‌هاست فاصله گرفتم، اما دست‌نوشته‌های بچه‌ها از محیط روستا منو یه بار دیگه به اون فضای دست‌نخورده و باصفا برد. روزایی که خونه پدربزرگ پر می‌شد از هیاهوی بچه‌ها. مهربونی‌های مادربزرگ و شیطنت‌های ما. پرسه زدنامون تو کوچه‌باغا و گاهی ایجاد مزاحمت برای دیگران. به یاد اون روزای پر از خاطره. به یاد اون روزای با هم بودن؛ یکی بودن؛ صمیمی بودن؛ یه‌رنگ بودن.   تابستون که از راه می‌رسید و از کوره‌راه صعب‌العبور امتحانا که می‌گذشتیم، نوبت به لذت بردن از طبیعت روستا بود. وقت دوباره دور هم جمع شدنا و به
دسته‌ها
زبان خارجی

چند کلمه حرف از کمی دلتنگی و… درس 22 speak english like an american

سلام بچه ها. چه خبر؟ خوبین؟ من که یه کم دلم گرفته، دلتنگم. دلتنگ کی و چی نمیدونم، فقط دلم میخواد بگم و بنویسم. قلم رو بگیرم و بگم از خودم، حس و حالم و هر اتفاق ریز و درشتی که واسم میفته. دوست دارم قلم منتظر واژه های تکراری من نمونه و خودش بگه. بگه و بچرخه و به زبون بیاره تلخیها و شیرینیها رو، به زبون بیاره حالی که وقتی به گذشته های نه چندان دورت نگاه میکنی و آه سردی از جنس حسرت روی لبات میشینه. دیشب خواب مادربزرگمو دیدم، 15 ساله بودم که تنهامون گذاشت و رفت. توی خواب حواسم به نبودنش بود، به همین
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کجا باید برم یه دنیا خاطرت تو رو یادم نیاره

مادر بزرگ مادر بزرگ مادر بزرگ چشام هنوز به راته مادر بزرگ مادر بزرگ آخ دلم برات هلاکه مادر بزرگ مادر بزرگ چشام هنوز به راته مادر بزرگ مادر بزرگ آخ دلم برات هلاکه یادم میاد قدیما وقتی زمستون می شد هیچ کجا بهتر از اون کرسی تو نمی شد دور و ورت شلوغ بود چه روزگاری داشتیم خوشحال و خندون بودیم هیچ چیزی کم نداشتیم آخه دلم می گیره غم تو رو ببینه خدا نکنه یه روزی تو رو ازم بگیره آخه دلم می گیره غم تو رو ببینه خدا نکنه یه روزی تو رو ازم بگیره شب یلدا واسه ما شب بی خوابی بودش قصه هایی که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیدار با مادربزرگ

دیروز غروب، تصمیم گرفتم به دیدن مادربزرگ یکی از دوستانم بروم. او شش فرزند پسر دارد و در سی سالگی، بعد از شانزده سال زندگی در تأهل، همسر سی و پنج ساله اش را از دست میدهد و پنجاه سال در تنهایی، به پرورش و ساماندهی آنها میپردازد. در این فکر بودم که برای نخستین ملاقات بهتر است چه هدیه ای برای او ببرم؛ تا این که به فکرم رسید یک گلدان گل میتواند هدیه مناسبی برای این بانوی پرتجربه باشد. این بود که راهی یکی از باغهای رشت شدم و یک گلدان گل سیکلمن قرمز تهیه کردم. او قامتی کوتاه، اما جانی پر قدرت داشت که مرا به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادی شیرین و خوش از بزرگان و در گذشتگان فامیل.

سلام بر بچه محلهای باحال و نازنین. اول این پست باید شدیدا تاکید کنم که: من هرگز قصد ندارم روی دست دوست عزیز هممون ترانه بلند بشم و از اینجور پستها بذارم، چون این جور پستها در این محله فقط مختص ترانه بوده و ابداع کننده اش هم ایشونه، بنا بر این با اجازه این دوست خوب و به این دلیل که امکان تماس و کسب اجازه و یا پیشنهاد این مطلب رو به ترانه نداشتم، این مطلب رو براتون میذارم، امیدوارم خوشتون بیاد. دوستان من، همه ما در خانواده هامون اقوام مسنی داریم که بسیار مورد احترام همه ما هستند. از جمله پدربزرگ و مادربزرگ و امثال اونها.