خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

از دیشب تا حالا بر من چه گذشت؟!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! دیروز عصر به منزل مادر رفتم و متوجه شدم که حالش خوب نیست، گفتم: مادر جان بنشین تا با هم صحبت کنیم: جواب داد بغلم کن تا بنشینم، گفتم: مگر چی شده؟ و جواب نگرفتم، پس از چند دقیقه به کمک خواهرم نشاندمش و پشتش نشستم تا نخوابد و پس از چند دقیقه خواباندیمش و صحبت کردیم، چند ساعت بعد باهاش خداحافظی کردم و به خانه رفتم، ساعت 5 و نیم صبح با صدای تلفن خواهرم و ناله هایش با اورژانس تماس گرفتم و لباس پوشیدم و با سرعت به خانه ی مادر رفتم، سپس با عصای نابینایی به آمبولانس علامت دادم و