خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تجسم یک رویای دوردست، قسمت نهم.

اربابی که رعیت بود. حیوان بی نفس را گوشه ای می  کشاند تا حالش قدری جا بیاید. اوضاع بازار گندم و غله بر خلاف حال و احوال قمر در عقرب مملکت، خوب است. البته برای اویی که معمولا، همه ی شاطر ها و حجره داران، به عدل میشناسندش. مادیان خسته را همانجا، میان زمین یونجه  ای در همان نزدیکی می گذارد و  قصد خانه رفتن می کند. پیش از ورود به خانه، لحظه ای کنار انبار گندم متوقف می شود. پس از چند لحظه حساب کتاب، نزدیک میرود تا چیزی را بررسی کند، اما سایه ای که روی دیوار کاه گلی افتاده است، اخمش را شدت می دهد. پشت
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تجسم یک رویای دوردست، قسمت پنجم

عاشق ترین حضور. من تو را می بینم. حتی اگر جهان پس از شنیدن این جمله به بهتی عمیق دچار شود که تا روز رستاخیز به طول بیانجامد ! من تو را میان تاریکی های ناگزیر لحظه هایم به روشنی می شناسم! حضورت همان نوریست که تمام این سال ها برای یافتن حقیقت آن ذهن خالی ام را به طوفان کشانده ام. من تو را می فهمم! قسم به همان واژه های بی تابی که در یک قلب لبریز از عشق، با شوق به هم می پیوندند تا شعر شوند و جهان را با لبخند آذین ببندند. من تو را می شنوم! آواز آرام باد و پرنده و آفتاب،
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تجسم یک رویای دوردست، قسمت سوم.

یک درد ناگزیر! همیشه از طعم نوشابه و دوغ های گازدار بدم می اومد. در کل از هر نوشیدنی ای که گاز داشت، فراری بودم. نه خودم دوستش داشتم، نه معده ام توان هضم و تحملش رو داشت. گاهی هم که به خاطر دوست هام تو دور همی ها می خوردم، باید از قبل خودم رو برای درد بی امون و عجیب معده ام آماده می کردم. خوب خاطرم هست. ترم دوم دانشگاه بود. همون روز هایی که زندگی تو پنجه های بی رحم بیماری ها و مرگ های بی وقفه اسیر نبود. همون وقتایی که شادی ها رود وار جاری بود و غم این همه نزدیک نمی شد 
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادش به خیر: روز هایی که تازه از آسمان آمده بودی

ببخش اگر به خاطر تو از تو میگذرم و این جمله کلیشه ای را بهانه جدایی می کنم. عزیزکم: به اقیانوسی میمانی که اسیدی شده باشد. دیگر وقتی در تو شنا میکنم نفسم میگیرد. آب اقیانوست اسیدی شده, بد طعمی میدهد. به دریایی میمانی که ماهی های مهربانت را صید می کنند, میکشند و میخورند. به یک پیتزای خوشمزه میمانی که تمام سس هات را با مکش سرنگ از سطحت برداشته باشند تا دیگر خوشمزه نباشی. عزیزکم: خشک شده ای مثل شاخه خشک پیچک تنهایی که حتی سیاوش هم از حالت خبر دارد. آب میخواهی. آب. من از گلدانی که در آنی دور افتاده ام. اگر بودم تشنه نبودی.