وقتی میگویی «معلول» گمانت بر آن است که کسی است روی یک تشک مواج، یا نشسته بر یک ویلچیر، یا با عصایی سفید در دست یا نهایت کسی است با ظاهری عادی که ساکت به دهان تو چشم دوخته تا از میان حرکت دو لبهایت چیزی درک کند. اگر آنچه را که تو معلول میپنداری در نظر بگیریم و تنها با یک تصور ساده نقص ظاهری او را از ذهنمان پاک کنیم، میبینیم که به سادگی او از روی ویلچیر بلند میشود، بدون نیاز به عصای سفید راه میرود و همانند دیگر افراد جامعه با تو سخن میگوید، آنوقت تو دیگر نمیتوانی میان او با دیگر افراد جامعه تفاوتی