خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به خودم قول دادم.

سلااااام بچه ها. خوبید؟ خوشید؟ عیدتون مبارک. با آب چه میکنید؟ با سیل چه میکنید؟ از بارون چه خبر؟ تفریح رفتید؟ دیدو بازدید چه طور؟ آجیل چی؟ نخریدید؟ نکنه به کمپین نخریدن آجیل پیوستید. خَخ. بچه ها. شما پارسال چه کردید؟ امسال میخواید چه بکنید؟ به قول یکی, ما چه کار کردیم؟ شما چه کار کردید؟ چه کار قراره بکنیم؟ من, سال 95 با کمک داداشم یه تیبا خریدم. اقساطی بود, ولی هر جوری بود, خریدیمش و پارسال هم آخرین قسطشو دادیم و تموم شد. منو داداشم اقساطشو دادیم, به اسم خودمه, و داداش کوچیکم هم رانندشه. کلاً ما سه تا داداش, پیوند مستحکمی با هم داریم, و اطمینان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من میترسم بچه ها. میترسم.

میترسم یه روز صبح که میخوام از خواب بیدار شم, یه دفعه ببینم انگار جای دیگم. هیچی سر جاش نیست, شجاعت عین ترسه و ترس شجاعت, مقاومت تسلیمه و تسلیم مقاومت. ببینم هیچی مث اولش نیست, هر چند همین الآنم نیست. ببینم دارم میبینم, دیدنی که جز درد بیشتر, جز غصه ی قصه های بیشمارتر, جز خفقان بی انتهاتر, هیچ حاصلی نداره و به هیچ کاری نمیاد. میترسم یه روز که بیدار میشم, متوجه شم دلم با دردها بمب بارون شده, موشک نداری و تنگدستی و بدبختی خورده وسط وجودم, و یه جنگنده هم از اون بالای این ترس لعنتی, همش داره حمله میکنه و ترس به خوردم میده.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شاید. تو. ما.

سلام بر دوستان عزیز. امیدوارم خوب باشید. چند وقتی بود که روی یه نوشته از خودم کار می کردم که گفتم اینجا هم بذارمش. قبلش بگم که من هیچ چی، دقیقا هیچ چی از ادبیات نمی دونم، اگر مشکلی هست، زیاد جدی نگیرینش. خب اینم از نوشتم، فصل بعدش کامل نیست و دارم کاملش میکنم. . . . شایدهای باور نکردنی. شاید، شاید زمانی تو را می خواستم که دگر دیر بود. شاید من بی انصاف بودم. شاید تو می آمدی و تمامت برای من بود. شاید به آغوش کشیدنت فقط یک رؤیا نبود. شاید من دیوانه بودم. شاید شروع آمدنت پایان مشکلاتم بود. شاید تمام وجودم برای یک
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

قصد نصیحت ندارم, چرا که هیچ فایده ای هم ندارد.

هر چی بهت میگم عصا دستت بگیر, به خوردت نمیره که نمیره. متوجه نمیشی که نمیشی. چی؟ خوشت ازش نمیاد؟ زشته؟ خجالت میکشی؟ خو خجالت بکشی بهتره یا درد بکشی؟ آبروت میره؟ نمیخوای دیگران متوجه بشند نابینایی؟ یعنی میه نیستی؟ الآن بنظرت خوبه بگم حقته. خوبه بگم بیشتر اَ این و بدتر اَ این باید واست اتفاق میفتاد. هان. خوبه یا نع. آخه قربونت برم. احمق بودن چه قد؟ خریت تا کجا؟ تجربه به چه قیمتی؟ غرور الکی تا کی؟ آخه غد بودن هم حدو اندازه ای داره. نداره؟ یعنی چی آخه. بر میداری تنهایی اونم بدون عصا میری اوور خیابون, نمیگی یه وقتی یه بلایی سرت میاد. فک
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز منم به گوش کن پیوستم

سلاااام و درود خدمت همه ی شما اهالی با حال این محله ی با حال. امیدوارم حالتون خوب خوب باشه و اوضاع بر وفق مراد. عرض شود من مدت زیادی بود که تو این سایت می گشتم و خیلی از پست ها رو می خوندم و خیلی چیزا هم دانلود می کردم ولی به قول خودتون چراغ خاموش بودم. اما یه دفعه به خودم گفتم: مگه اینجا محله ی نابینایان نیست؟ من هم که نابینا هستم. پس چرا من عضو اینجا نباشم ها چرا من عضو اینجا نباشم. خلاصه این شد که دل رو زدم به دریا و … امیدوارم که بتونم دوست خوبی برای شما باشم و مهم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پدر من کجاست!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! روز پدر بر کلیه پدران محله مبارک… همچنین روز پدر بر پدران بچه های محله مبارک… دوستان عزیز امشب میخواهم ماجرایی از پدرم را براتون تعریف کنم که عجیبه… پدر من اخلاق جالبی داره بعضی اوقات پیش می آمد که ناگهانی از روستا به شهر می آمد و میگفت من میخواهم به مشهد بروم و ما هم به حرفش احترام میگذاشتیم و با حیئتی هماهنگیش میکردیم و میرفت مشهد و برمیگشت… چند سال پیش هم به شهر آمد و برایش بلیت گرفتیم و به مشهد رفت و در مکان حسینیه نجف آبادیها ساکن شد و پس از چند روز برگشت و به روستا
دسته‌ها
نمایش

دانلود نمایش زندگیِ من

سلام خدمت تموم دوستان عزیزم خوبو خوشین؟ حالتون چطوره؟ چه خبرا خوش میگذره؟ منم خوبم خدا رو شکر آلیم. پیشا پیش عید نوروز رو به همتون تبریک میگم و امیدوارم توی سال جدید به تموم آرزوهاتون برسین دوستان گلم خب اومدم با ی نمایشِ خوبو عالی این نمایش رو خانم الهام جلالی نوشتند و بازی کردند و منم کارِ صدابرداریشو انجام دادم خب از این بیشتر وقتتون رو نمیگیرم و لینک دانلود رو بهتون تقدیم میکنم با حجمِ 25مگ راستی اسم این نمایش زندگیِ من هستش. دانلود از اینجا شاد باشین دوستان . منتظرِ نظرهای خوشگلتون هستیم بای بای تا ی پست دیگه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هیچ وقت نباید یادم بره. هیچ وقت.

اینا رو واس دل خودم مینویسم. تو رو خدا, اگه حالت گرفته میشه, اگه اذیت میشی, اگه زودرنجی, اگه نمیتونی تحمل کنی, خب نخونشون. والا. مجبور که نیستی. باید بنویسم. چون با نوشتن حس خوبی پیدا میکنم, چون حتماً یکی پیدا میشه متوجه بشه چی میگم, چون باید دلتنگیام, خستگیهام, و بدبختیامو بریزم تو محله. آخه هر چی هم که باشه, هر جوری هم که حسابشو بکنی, ته تهش, آخر آخرش, ما همه همنوع و همدردیم. مگه نه. باید بنویسم. ایجوری هیچ وقت یادم نمیره محدودیت دارم. هیچ وقت یادم نمیره مهمترین عضو بدنمو ندارم. هیچ وقت یادم نمیره با اکثر مردم البته از نظر خودشون تفاوت دارم. هیچ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من و امتحانای ترم همین الان یهویی!

سلام دوستان گوش کنی و گوش نکنی و خلاصه مخاطبان این پست! خوبید خوشید سلامتید؟ با امتحانای ترم چه طورید؟ خوبه آیا؟ واصه من که اولیش عالی بود. دیروز امتحان دینی یا پیامهای آسمان داشتیم. 31 تا سوال بود. آسون بود. دو شنبه هم علوم داریم. اونم راحته. من معلم علومم رو خیلی دوست دارم. خیلی مهربونه. خیلی. دوستان. هیچ کس موقع امتحانا اینجا پست نمیذاره. منم نمیذارم دانشآموزان عزیز. برید درساتونو بخونید. منم برم درسامو بخونم. لذت ببرید از امتحانا! بای بای.
دسته‌ها
کامپیوتر

آموزش تبدیل فایلهای اجرایی به یکدیگر با برنامه ی AbyssMedia MSI to EXE Compiler

بعله من اجرایی هستم. چی میگی بذار یه سلامو احوال پرسی کنم با هم محلیهام. نه من اجرایی هستم. خب که چی؟ چی هستی؟ عزرائیل. ببین عزرائیل جونم عزیز دلم من جوونم هزارتا آرزو دارم یه کم دیگه بهم فرصت بده گناه دارم به خدا. ای بابا. میگم اجرایی هستم مگه تو گوشات مشکل دارن. بابا اجرایی. اجرایی. آخه یه لحظه فکر کردم واقعاً عزرائیل هستی. واقعاً ترسیدم. آهان نکنه یکی از اعضای قوه ی مجریه هستی. یا مجری رادیو تلویزیون خب منو هم ببر تو صدا سیما دیگه. به یه دردی بخور. نه. من اجرایی هستم. یعنی مدیر اجرایی هستی آیا؟ نه. آهان معاون اجرایی هستی لابد. چند
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

واقعیتهای زندگی خصوصی من

درود. ما یه خانواده ی خیلی پولدار بودیم. سال هشتاد و پنج، پدرم برای برادرم یه مغازه ی پخش روغن قو میزنه. یه نفر میاد چهل ملیون روغن میخره و چک میده و میره. چک بیمحل میشه و اثری از طرف نمیمونه. از طرفی کارخونه پولشو میخواست. پدرم مجبور شد از رفیق بیست سالش که بهش میگفتیم عمو پول بگیره که اون هم به شرط نزول پول رو به پدرم میده. پدرم برای بر اومدن از پس نزول پولی که گرفته بود از دو سه نفر دیگه دوباره پول نزول کرد. نزولهای دوست بابام به صد ملیون رسید. یه نفر پیدا شد گفت ما یه شرکتیم که میتونیم رو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت آخر

درود. توی قسمتهای قبلی، من بارها به انجمن نبینستان رفتم و خواسته ای رو مطرح کردم و با ترفندی، آقای مسئول که هم اسمش مسئوله و هم رسمش رو با وجود مخالفتها و تلاش برای پیچوندن من، مجبور کردم که کاری که میخوام رو برام انجام بده. اما برای آخرین بار که رفتم اونجا، اتفاقاتی افتاد که دیدم بد نیست براتون تعریف کنم. وارد که شدم، آقای مسئول پشت میزش نشسته بود و به شدت عصبانی بود. سلام آقای مسئول. چه سلامی؟ چه علیکی؟ تو خجالت نمیکشی؟ نه واقعاً تو خجالت نمیکشی؟ نه بابا من بدبخت سیگارم نمیکشم. مگه من با تو شوخی دارم هان!؟ خب حالا چی شده
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت نهم

درود. من توی هشت مراجعه ی قبلیم به انجمن نبینستان که همه کارش آقای مسئول هست، یعنی هم اسمش مسئوله و هم رسمش، تونستم خونه، کار و کلی چیز دیگه به دست بیارم. دیگه همه چیز فراهم شد تا بتونم یه زندگی رو تشکیل بدم. این بود که گشتم و گشتم تا نیمه ی گمشده ی خودم رو پیدا کردم. وقتی پیداش کردم، دوباره رفتم به انجمن تا ببینم آقای مسئول وام ازدواجی چیزی داره بهمون بده یا نه. وارد انجمن شدم و دیدم آقای مسئول صدای خور و پفش رفته هوا. شیطنتم گل کرد و دستامو محکم کوبیدم به هم که شش متر از جا پرید و گفت:
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت هشتم

درود. انجمن نبینستان، یه انجمن نابینایان هست که آقای مسئول که هم اسمش مسئوله و هم رسمش، اونجا به نوعی همه کاره ی این انجمنه. من تا حالا هشت بار رفتم اونجا که هفت بار قبلی رو براتون تعریف کردم که چی شد و چه اتفاقاتی افتاد. حالا اومدم تا براتون تعریف کنم در هشتمین حضورم در این انجمن، چی بین من و آقای مسئول گذشت. راستش ماجرا از اونجایی شروع شد که من به فکرم رسید که برم انجمن و از آقای مسئول بخوام تا توی این انجمن شرایطی رو ایجاد کنه که بچه های نابینا بتونن صاحب خونه بشن. این شد که شال و کلاه کردم و
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت هفتم

درود. حتماً میدونید که من تا حالا شش بار رفتم به انجمن نبینستان و هربار اونجا آقای مسئول رو که هم اسمش مسئوله و هم رسمش، با یه ترفند مجبور کردم که با وجود کارشکنیها و نا آگاهیهاش، کارم رو راه بندازه و اون چیزی که میخوام رو بهم بده. حالا اومدم تا براتون تعریف کنم که در هفتمین مراجعه ی خودم به این انجمن، بین من و این آقای مسئول چی گذشت. قضیه از این قراره که من یه روز به قصد پیدا کردن شغل رفتم به این انجمن تا بتونم از طریق این انجمن یه کاری واسه خودم دست و پا کنم. طبق معمول، وارد که شدم،
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت ششم

درود. حتماً دیگه تا حالا فهمیدید که من عضو انجمن نابینایان نبینستان شدم که آقای مسئول که هم اسمش مسئوله و هم رسمش، اونجا همه کاره هست. این بار هم میخوام یه خاطره از یکی از مراجعاتم به این انجمن پویا براتون تعریف کنم. راستش من یه بار رفتم به این انجمن تا ببینم چه کلاسهای آموزشی اونجا هست که بتونم ازشون استفاده کنم. وارد انجمن که شدم، دوباره با آقای مسئول رو به رو شدم. سلام آقای مسئول. سلام. بازم تویی که! خب اگر مزاحمم برم! بدبختیمم همینه دیگه! اگر بندازمت بیرون میری انجمن اون باجناق کلاهبردارم زیرابمو میزنی، ویلای مادرزن میپره. ای بابا! مگه من بیکارم که
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت چهارم

درود. یه بار دیگه اومدم تا یکی دیگه از ماجراهای خودم با آقای مسئول رو براتون تعریف کنم. یه بار رفتم که یه سری به انجمن بزنم ببینم چه خبره. وارد که شدم، آقای مسئولو دیدم که داشت با تلفن حرف میزد. داشت از برگزاری یه مراسم یا یه همچین چیزی صحبت میکرد. تلفنش که تموم شد با هم سلام و احوالپرسی کردیم. بعدش پرسیدم: به سلامتی خبریه آقای مسئول؟ آره. قراره یه اردوی یک روزه برگزار کنیم. خیلی هم عالیه. حالا کجا قراره ببرید بچه ها رو؟ میخوایم ببریمشون پارک. کدوم پارک میخواید ببریدشون؟ یکی از پارکهای جنگلی اطراف شهر. خب آخه پارک جنگلی بخوان برن خودشونم میتونن
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت سوم

درود. احتمالاً دیگه همتون میدونید که من رفتم و عضو انجمن نبینستان شدم که اونجا یه آقایی مسئولش هست که اتفاقاً فامیلیشم مسئوله. این بار هم اومدم تا یکی دیگه از خاطراتم رو با این جناب آقای مسئول براتون بنویسم. یه بار من رفتم به این انجمن تا از خدماتی که به دانشجوها میده استفاده کنم. این انجمن مدعی بود که تا حد امکان تمام منابع درسی رو برای اعضای دانشجوش فراهم میکنه. مثل تبدیل جزوه به بریل و تولید منابع صوتی و این چیزها. منم خیلی خوشحال بعد از انتخاب واحد و مشخص شدن منابع درسیم رفتم به انجمن تا انجمن برام منابعم رو فراهم کنه. از در
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت اول

توجه: تمام رخدادهای این مجموعه، زاده ی تخیل نویسنده بوده، و در عالم واقع اتفاق نیفتاده است. سلام. حالتون چه طوره؟ خب بذارید خیلی زود بریم سر اصل مطلب. قضیه از جایی شروع شد که خیلی اتفاقی متوجه شدم که نزدیک خونمون یه انجمن ویژه ی نابینایان راه اندازی شده. طبق تماس تلفنی که داشتم، کسی که پشت خط بود گفت که این انجمن به همه ی امور نابینایان رسیدگی میکنه و از مسکن بگیر تا ازدواج و اشتغالو استقلال و ارتحال همه در شرح وظایف انجمن هست. البته در مورد ارتحالم پرسیدم که گفتن خدماتی در زمینه ی کفن و دفن نابیناها بعد از مرگشون ارائه میدن. خلاصه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه درد دل از جنس خودمون

ما هم قبول نشدیم کار غیر مرتبط سلام بچه ها خوبید؟ من که خدا رو شکر خوبم بالاخره زندگیرو میگذرونیم بدون مقدمه حرفمو میگم من الآن که دارم این پست رو میگذارم اهواز هستم اما اینجا یه بدی داره که اینترنتش با سرعت نور کار میکنه باید بگم محله خیلی بد بالا میاد اینجا ولی قم که میری انگار مثل فرفره میاد بالا بگذریم دیروز نتایج آزمون استخدامی آموزش پرورش رو گفتند با وجود درصدهای نسبتاً خوبی که زدم اما مجاز نشدم اولش یه کم حالم گرفته شد اما با دلداری خانمم و خونوادشون یه کم حالم بهتر شد نمیدونم این حرف چقدر صحیحه اما میگن افراد از قبل