خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اه. چرا دوباره تابستون داره میره؟

سرماخوردگی و در مجموع بیماری، میتونه بیشترین تأثیر منفی رو روی مود من بذاره. الان سرماخورده‌ام. یک هفته میشه که این شکلیم و اصلا راضی نیستم. خواستم یه یادداشت باحال بنویسم ولی سرماخوردگی، مسیر یادداشتمو اینطوری تغییر داد: اگرچه توی دنیای فیزیکی خیلی آدم بگو بخند و شادی هستم، ولی برعکس، توی دنیای مجازی، کمتر این شلکیم. تلفنی هم فقط با کسایی می‌جوشم که حال کنم. کسایی که چند نفری بیشتر نیستند. مجرد بودن اگرچه که معایبی داره، ولی مزایای خیلی خوبی هم باهاشه که به مجرد موندنم می‌ارزه. نمیخوام الان بحث راه بندازم. فقط میخوام از خودم بنویسم. همین. کاری ندارم کودوم فلسفه برای چه کسی جواب میده
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت هشت خرداد چه تلخ!

خب سلام بچه ها. دیگه چطوری خوبید؟ با امتحان ها چه می کنید؟ دانش آموز ها، دانشجو ها، معلم ها، ای کسانی که به نوعی انرژی زیادی در این روز های گرم آخر بهار در حال مصرف کردن هستید، به قول وی از قول آقای علی مردانی، بدانید و آگاه باشید که ما در تابستون، برنامه های زیادی داریم و به شروع کنفرانس های صوتی و در هم بر هم خودمون پایبندیم. پس لطفا همه ی انرژیتون را برای امتحان و کار مصرف نکنید و یه کمش رو نگه دارید که حالشو داشته باشید توی بگو بخند های تابستونی و دااااغ ما شرکت کنید. دیگه توی کنفرانس های جدید،
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

آماده ی خونه به دوش شدن باشید برای چند روز | انتقال انجام شد

انتقال سرور به آلمان انجام شد. سلام. حوصله مقدمه چینی ندارم و میدونم انتظارم دارید سبک نوشته ی شادی داشته باشم ولی درگیر خودم و وب شخصی و پادکست خط قرمز و زندگی خودم که دور شده از فضای مجازی هستم. بگذریم. فقط ی خبر بدم که با وجودی که به امن بودن اینجا عادت کردید، ولی کامپیوتری که سایت گوشکن درونش با صد گیگ هارد میزبانی میشه داره از رده خارج میشه و قراره سخت افزار هاش کلا تعویض بشه و ی همچین چیز هایی. نهایتا اینکه شرکت میزبانی ی ایمیل به من زده که باید هرچه سریعتر منتقل بشیم به ی کامپیوتر توی آلمان. چون به ایران
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره ی من از خوشگذرانی در بیست فروردین

خوب دقیق یادمه. بیستم بود. بیست فروردین نود و پنج. این چند وقته جایی سفر نرفته بودم. تعطیلی هم که کار ما ماشالاش باشه اصلا نداره. دلم گرفته بود و گفتم توی این ی کم زمانی که عصر دارم، بزنم بیرون ی حالی به خودم بدم. “سر و ریش و پس و پیشو صاف کنم، اگه هم شانس بیاد، ی تیکه هم تور کنم”. هیچی دیگه. رفتم به سمت نظر و جلفا و انقلاب و خواجو و هرجا که فکرشو بکنید شولوغه. تابیدم و تابیدم، چندتا اخترو دیدم که البته به جای اختر، همون بهشون بگیم خطر بهتره چون با فک و فامیل بودند و کلا اصلا هیچی. بی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دنبال ی دوست خوب می گردم و نیست که نیست، کاش بودی!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

لبه ی پرتگاه

آدم خودش نمیدونه چرا این تیپیه، شایدم چرا این تیریپیه. همین درسته که میگن ی روز شادی، ی روز غم. ی روز زیاد و ی روز کم. انگار که این دنیا، این زندگی، همیشه باید بالا پایین داشته باشه تا بتونه بچرخه. همینه که از این دنیا هم خعلی خوشم مییاد و هم خعلی متنفرم. دیگه باید به پارادوکسیکال بودن نوشته های من عادت کرده باشید. از کی و از چی بگم. نمیدونم. قاتم. شاد و غمگین. سرگردون و کثیف و دیوونه. اولندش که اینقدر کار سرم ریخته که پنج روز میشه حمام نرفتم، صورتمو اصلاح نکردم و مو های بد مسبم که هر روزه چرب میشن رو شامپو