خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 33.

قصه کوکو، 26.   و زمان همچنان نامحسوس و مداوم می‌گذشت. هوا روز به روز سردتر می‌شد و انگار این پیشروی خیال انتها نداشت. مهمونی پردردسر اون هفته برگزار شد و همه چی درست پیش رفت و در کمال خاطرجمعی کوکو هیچ کدوم از ساعتنشین‌های خونه زمان به خاطر شکستن هیچ اصلی به دردسر نیفتادن. بین آدم‌ها هم همه چی خوب پیش رفت و کارها خیلی سریع از گفتار به عمل رسیدن. مالک خونه زمان از طرح‌های داده شده استقبال کرد اما تأکید کرد که هرگز اجازه ورود اسباب‌بازی‌های ترکیبی‌رو به لیست محصولاتش نمیده و اصرارها و توضیحات هم کاری از پیش نبردن. در نتیجه گرداننده این ماجرای جدید
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 32.

دیماه آهسته به انتها می‌رسید. شهر همچنان در جنگی نابرابر با زمستون ترک برمی‌داشت و همچنان پیش می‌رفت. خونه زمان رفته‌رفته با تغییرات جدیدش هماهنگ می‌شد و هرچند این تغییرات انگار انتها نداشتن، اما طرفدارانشون هر روز بیشتر می‌شدن و اوضاع طوری شده بود که کوکو حس می‌کرد از سرعت تغییرات اطرافش سرگیجه می‌گیره. تقریبا صبحی نبود که شاهد تغییر رنگ یا منظره‌ای در گوشه و کنار خونه زمان نباشه و یک یا چندتا از اطرافیانش به قابلیتی جدید، عجیب و دور از انتظار مجهز نشده باشن. اما شب‌ها همچنان همونطوری بودن. همون قدر شلوغ، همون قدر پرماجرا، و همون قدر تاریک. تفاوت بین فضای داخل و بیرون خونه
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

هات گوش کن با افتخار تقدیم میکند: 27 و 28 اسفند، از ساعت 19:30؛ در محفل بهاری محله نابینایان همراه ما باش!

سلامی سبز به تمامی دوستان و دوستداران محله نابینایان. امید که با تمام وجودتون در تب و تاب رسیدن به بهار باشید!   این پست در واقع دعوتنامه‌ایه برای تو، یار همیشه همراه ما و محله. بعد از توقفی یک ساله که به دلایل متعدد در مناسبت‌های مختلف تداوم پیدا کرد، دوباره برگشتیم تا یک بار دیگه به بهانه رسیدن بهار دور هم جمع بشیم و تولد دوباره طبیعت‌رو در کنار هم جشن بگیریم. درسته. هات‌گوش‌کن محله نابینایان قراره در یک بزم نوروزی دیگه همراه لحظه‌های عزیزانش باشه. سال 1402 که دیگه چندان ازش باقی نمونده، به دلایلی از قبیل تلاقی مناسبت‌ها با عزاداری‌های دینی بدون هات‌گوش‌کن گذشت و
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 31.

قصه کوکو، 24.   شب بسیار سرد اما آرومی بود. ساعتنشین‌های خونه زمان سرشون مثل همیشه به کار خودشون بود و در دسته‌های کوچیک و بزرگ مشغول شیطنت و تفریح و موارد جدی از جمله یاد دادن و یاد گرفتن و خدا می‌دونست چه چیزهای دیگه‌ای بودن. کوکو با جریان صداهای سالن همراه ولی از تمامشون جدا و در حال و هوای خودش بود. صدای پری از جهان شخصیش بیرونش کشید. -کجا هستی کوکو؟ کوکو مثل تمام این اواخر در جوابش تقریبا خودکار لبخند زد. پری به لبخند بی‌ارادهش جواب نداد. -من نگرانم کوکو. کوکو نگاه از شب بیرون پنجره برداشت. -نگران واسه چی؟ پری آه کشید. -واسه چلچله.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 30.

قصه کوکو، 23.   دو روز بعد، فضای پاساژ چنان ملتهب بود که انگار قرار بود مالکان خود برج ساعت واردش بشن. مالک خونه زمان بیخیال سرش به کار خودش بود و زمانی که بوتیکدار‌رو در حال پاک کردن شیشه‌ها و دستکاری چراغ‌های ویترینش دید لبخند زد. شاگرد خیاط و شاگرد قصاب اون روز در هر فرصتی که به دستشون می‌رسید میومدن و بخشی از کارهایی که مالک سالن خیالش به انجامشون نبود‌رو انجام می‌دادن. وقتی در هال تعویض چراغ‌های داخل یکی از ویترین‌ها مچشون‌رو گرفت کوکو آروم خندید. -شما بچه‌ها معلومه امروز چی توی سرتونه؟ دارید چیکار می‌کنید؟ شاگرد خیاط با حالتی که کاملا مشخص بود واسه گرم
دسته‌ها
هات گوش کن

هات گوش کن: شماره 23: نوروز 1401

عزیزان همراه، همراهان عزیز، یاران محله نابینایان! سلام! آغاز سال جدید، قرن جدید، و بهار جدید مبارک! امید که برای تک‌تک شما، در هر کجا که هستید، این آغازهای سه‌گانه ورود به عزیزترین لحظات تمام عمرتون رو به ارمغان آورده باشن! و در این گذر فرخنده از این دروازه‌های هزاران  رنگ، محله ما هم مثل همه جاهای دیگه سرشار از رنگ و صدا بود. جای غایب‌ها خالی، قیامتی بود در بزم هات‌گوش‌کنی محله! آیتم‌های دستساز عوامل و اعضای محله اونقدر متنوع بودن که به زحمت داخل دوتا شب پشت سر هم جا شدن و هنوز گفتنی بسیار بود که این دفتر به ناچار باید بسته می‌شد و باقی حکایات
دسته‌ها
شعر و دکلمه

چند تا شعر با یه خانواده گوش کنی

سلاااااااااااااااااااااااااااام گووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووش کنیا چطورین؟ خوبین؟ من امروز خیلی سر حالم آخه شب قشنگیرو  پشت سر گذاشتم میدونین چرا؟ از دیروز  تا همین حالا یکی از داییام که خیلی با هم جوریم خونمونه من با این داییم خیلی مچم چون خیلی از نظر خصوصیات اخلاقی        نقطه نظرها احساسات و کلی چیزای دیگه شبیه همیم. نمیدونم بهتون گفتم یا نه؟ که من شعر میگم البته نه در حد حرفه ای داییم بهم قول داده بود که شعرای منو با یکی از دوستاش که فکر میکنم آهنگسازه در میون بذاره و دوستش هم اگه خوب بود شعر منو  به چند تا از خواننده ها معرفی کنه. قرار بود که اول شعر منو