خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت امشب

سلام، این دفعه خیلی خیلی خوشحالم. از اون خوشحالیها که باید توی ی لیوان پر از یخ در بهشت غلت بزنی تا بفهمیش، از اون خوشحالیها که توی ترقه زدنن وسط ظهر تابستون خودشو مخفی کرده، ی خوشحالی که وصفش از خودش بیشتر میشه! امروز اولین جلسه ی کلاس تدوین صدا رو توی خانه ی ریاضیات برگذار کردم. خعلی به خودم چسبید چون همیشه توی دلم مونده بود که چیزهایی که موج نور توی کتابش نگفته رو به بچه ها بگم. اولش هیش کس نیومده بود و کلاسم مث شهر ارواح بود. بعد، یواش یواش، هف هش تایی پیداشون شد و کلاسو شروع کردیم. از وول خوردنام نگو و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم گرفته!

سلام, خوبید؟ چه خبر؟ خیلی دلم گرفته! آهای دنیا! دنیا, دنیا! چقدر تو بی معرفتی! این جوون چه قدر عمر کرده؟ از این دنیا چی فهمیده؟ یارو 90 سالشه, هنوز هیچ مرگش نزده! حالا این بدبخت 23 ساله چه گناهی کرده که باید هزار جور عفونت وارد خونش بشه؟ تا دیروز که می‌گفتین (دکتر‌ها) سرطان معده داره! حالا هیچیش نیست جز وروده عفونت به خونش. شما دکترا هیچی نمی‌دونید! اینی که ازش می‌گم, پسر داییه یکی از دوستای خیلی خوبمونه. 4 – 5 ماه پیش ازدواج کرده. اراکین. اونجا بهشون گفتن کبدش تکون خورده! مشکل کلیه ای داره ُ سرطان معده رو هم بهش اضافه کردن! اینجا میگن شفا