خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
روانشناسی

کارگاه تخصصی رعد قسمت سوم

موضوع:تاثیر جسم بر اعتماد به نفس سلام و هزاران سلام به زیبایی برف، برف سپید و پاکو لطیف، برفی که تا الان سعادت دیدن و لمسشو نداشتم. اگه شما دیدیدش سلام رعد رو بهش برسونید. چون شدیداً اعتقاد دارم بارون و برف روح دارن و حرفها و سخنان انسانو درک میکنن. پس سلام رعد بزرگو به برف مرفا برسونید و باهاش چایی و قهوه بخورید. ##### بریم به جلسه امروزمون بپردازیم. در جلسه قبل گفتم برای اینکه بفهمیم که اعتماد به نفس بالایی داریم بهتره رفتارهای افرادی که اعتماد به نفس ندارنو نداشته باشیم. امروز میخوام در مورد ویژگی های فیزیکی صحبت کنم و تاثیراتی که حالات جسم ما
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شاد باشید که ناامید نیستم. اما، بی حوصله هستم.

سلام دوستان عزیز و محترم. امیدوارم که شما هیچ وقت بی حوصله نشید. البته، اگه با ناامیدی چند وقتی هست که دوست شدید بهتره خاطراتشو با من بخونید. اینو بگم، نه این که ناامید هستما. اصلا چند ماهی هست که ناامیدی رو ندیدم. آخرین باری که هم دیگه رو دیدیم. اول به هم سلام کردیم. بعد به هم دست دادیم و هم دیگه رو بوسیدیم. کلی داشتیم با هم حال می‌کردیم که: از مشتی که زده بود توی سرم تعریف کرد. منم ناراحت شدم. گفتم: اینم خاطره بود تعریف کردی؟ همین‌طور که غش غش داشت بهم می‌خندید بهم گفت: باور کن مشتی که توی سرت زدم خیلی باحال بود.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خسته شدم از خودم

سلام بچهها خوبید؟ سر حالید؟ امیدوارم باشید. من خیلی خوب نیستم ولی خوب میشم… درست میشم… آدم میشم بهتون قول میدم. خیلی دلم براتون تنگ شده بود. خییییلی… راستش یه مدت طولانی که نبودم اول به خاطر این بود که سیستمم و اینترنت خونه مدام مشکل پیدا میکرد و من تنبلی میکردم ببرم درستش کنم یا ویندوزشو عوض کنم. ولی بالاخره بعد از سه چار بار ویندوز عوض کردن درست شد. دلیل دومشم این بود که یخده سرم شلوغ بود و از طرفی تو سالهای بیکاری عادت داشتم به بخور و بخواب. البته بیشتر بخش دومش. از طرف دیگه هم صفحه تلگرام شاعرا رو پیدا کرده بودم. زمان زیادی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حسرت میخورم, وقتی که.

بعله.حسرت میخورم وقتی که. دیگر چیزی برای خوردن نیست. به چه میخندی. باور کن. حسرت خوردن که ربطی به این ماه ندارد. وقتی که همه چیز دست به دست هم داده که من حسرت بخورم چرا نه. نوش جانم. گوارای وجودم. چه مزه ای دارد این حسرت. چرا حسرت نخورم وقتی که تخصص دارم. ولی کار ندارم. موقعیت دارم. ولی هرگز تا به حال, هیچ بهره ای نبرده ام. بگذریم باز هم یقه ی اوهام را گرفتم. شرمسارم. وقتی که مرا به هیچ می انگارند. انگار منی نیست. به دنبال خودم میگردم. اگر مرا پیدا کردید, به اطلاعم برسانید. راستی این قدر حسرت خورده ام. که اشتهایم کور که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه دست گرم نوازش که وجود خارجی نداره و این همه آشفته حالی من!!!

آخه این چه وضعشه؟ چرا نمیتونم مثل بچه آدم زندگی کنم!؟ چرا پر نمیکشم به سمت امید و عشق و آرزو؟ چرا من مثل شما نیستم؟ من چمه؟ یکی بند های نا امیدی رو از من باز کنه. آهای آدم ها با شمام. شمایی که گوش هاتون دست هاتون و شایدم چشم هاتون داره اینو میخونه. من دارم از بین میرم. ظرفیتم کمه. الآنه که از شدت فشار همه چی بترکم. من دیگه نمیتونم. این نابینایی, حساسیت به گرما, کمبود امکانات, راه دور تا دانشگاه, این اینترنت بیسیم زهر ماری که زهر مارم میشه از بس قطع میشه, اون تنش های توی خونه, این غیر عادی بودن ها, این