اِنّا لله و اِنّا الیه راجِعون. متاسفانه مطلع شدیم مادر گرامی سرکار خانم فاطمه جوادیان به رحمت خدا رفتن. وظیفه ی خود دانستیم این واقعه ی جانسوز را به ایشان تسلیت، برای بازماندگان گرامی آرزوی صبوری، و برای روح آن مرحوم طلب آمرزش و مغفرت کنیم. خانم جوادیان عزیز. امیدواریم این همدردی و کامنتهای پرمهر دوستان قدری از غم شما را سبک کند. با احترام فراوان. روابط عمومی محله ی نابینایان.
Tag: همدردی
هُوَ الباقی بدین وسیله به اطلاع میرساند, به مناسبت درگذشت مادر بزرگوار خانم زهرا و آقای مجتبی خادمی, برنامه دیدار با ایشان و عرض تسلیت برپا میگردد. امید است حضور شما دوستان نابینا و کم بینا در این جلسه, موجب علو درجه آن مرحومه و تسلای دل فرزندان محترمش باشد. زمان: روز سه شنبه 3/9/94 از ساعت 10:30 تا 12:30 مکان: مرکز امور نابینایان دانشگاه اصفهان.
درود دوستان. خدا نسیب نکنه حقوق کارمندی رو ندند. والا ما که از گشنگی داریم زمینو گاز می گیریم و سنگ به شکممون می بندیم و هر دو روز یک بار برای جلوگیری از عفونت شکم و فساد سنگ ها، باید سنگ های جدید ببندیم و قدیمی ها رو باز کنیم! خخخ خلاصه که اوضاع مالی قاراشمیشه ولی با ترجمه و کلاس خصوصی ردو بد میشه تا ببینیم که حقوق بدند. بگذریم. راستی، قرار گذاشته بودیم هر ماه، پست پیشرفت و پیشبرد اهداف محله رو بگذاریم که می گذاریم ولی خیلی کار ها بوده باید توی آبان توسط من و شما انجام می شده که انجام نشده و در
به شامِ هجرتت جانا سراسر رنگِ هجرانم، عطشناکم سیه روزم، پر اندوهم پریشانم. ز سوز از جان همی نالم، به سانِ ابر می بارم، مثالِ شمع می کاهم، به سانِ شعله سوزانم. نگاهم منتظر بر در، غمین و خیس و ناباور، در این تاریکِ بی فردا چو خورشیدی گدازانم. شبانگاهانِ هجرانت چه تاریک است و بی پایان!، نظارت می کند تصویرِ خاموشت به پایانم. خدا را، جان من برگیر و همراهم بمان ای جان!، به چشمِ خویشتن دیدم که رفت از پیکرم جانم. مرا یارای باور نیست این دریای ماتم را، وداعت را نمی خواهم، تسلی را نمی دانم. ببین کز ماجرایت بعد از این صد ماجرا دارم!، قیامت
رفتی و همچنان به خیال من اندَری, گویی که در برابر چشمم مصوری. رفتی و رفت جان و دلم از برای تو خالی است در دو دیده ام ای عزیز جای تو. این بار دست نامهربان تقدیر چنگ بر بوته دل ما زد و گلی خوش رنگو بو از آن چید و گریخت و ما ماندیم و درد جانسوز فراغ. با عرض سلام و ادب خدمت همه هم محله ای های عزیز. حدودا 16 ماهه که از حضورم تو محله میگذره در این مدت من هم از شادی دوستانم شاد بودم و از غمشون غمناک. پس از این رخداد ناگوار که برای من و خونواده ام اتفاق افتاد, دوستان زیادی از