خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هوای باران!

آدم، هوای باران که به سرش بزند، فرقی نمیکند کجا باشد مشغول قدم زدن در خیابان، یا غرق در تنهایی خودش! هر کجای دنیا که باشد باید ببارد!… دیشب، هوای من بارانی بود مثل لحظه به لحظه ی تمام این سالها دلتنگت بودم و این بار دلم باران میخواست! میدانی؟ این روزها کمتر برایت میبارم و اگر هم بارانی باشد از هق هق و زار زدن خبری نیست فقط دلتنگی ام را زیر گوش باران زمزمه میکنم!… گوشه ای خلوت در لاک تنهایی ام فرو رفتم و… باران گرفت! حال خوشی بود، من، باران، و خیالت که پروانه ای شده بود و دور سرم میچرخید… چشمهایم را بستم، ناگهان…
دسته‌ها
شعر و دکلمه

شب است و…

شب است و بی حضور تو پر است آسمان من ز غیبت ستاره ها، شب است و عطر خاطرت نشسته توی خاطرم… دوباره خلوت و سکوت دوباره اشک بی صدا دوباره ضجه های درد و حسرت گذشته ها، دوباره… بعد رفتنت پرم از این دوباره ها… به خاطرات خسته ام صدای زوزه های باد تازیانه میزند، و پیکر رمیده ام به خنجر سیاه شب غمین و زار میشود… من انعکاس حسرتم صدایی از دل سکوت غریب و آشنای درد، کسی که بی تو یخ زده میان وحشت شبی چنین خموش و تار و سرد…
دسته‌ها
کتاب صوتی

مسابقه ترسناک ویژه دانش آموزان: به زیرزمین نزدیک نشو!

اگر شما دانش آموز هستی و کاربر سایت گوشکن نیز هستی، می توانی شانست را برای کسب جایزه ی شارژ ده هزار تومانی تلفن همراه امتحان کنی! تا دوشنبه، چهارم بهمنماه، یعنی یک هفته ی دیگر فرصت داری کتابی که اینجا گذاشته شده را دانلود کنی، گوش کنی، و در کامنت های همین پست، بهترین خلاصه ای که می توانی را از داستان بنویسی. خلاصه ای که می نویسی، نباید از پانصد کلمه کمتر و از هزار کلمه بیشتر باشد. یعنی خلاصه را طوری بنویس که بین پانصد تا هزار کلمه بشود. برای اینکه متوجه بشوی تا این لحظه خلاصه ای که نوشتی چند کلمه شده است، پیشنهاد ما
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ترسناک ترین خواب من

سسسسسسسسسسللللللللللاااااااااامممممممممم خدمت دوستان گل گل گل گل گل خودم داشتم فکر میکردم برا دوستان گلم چه پستی بزارم ناگهان خوابی که چند سال پیش دیده بودم براتون بزارم واقعا خیلی برا من ترسناک بود خوب دوستان آماده هستید تا خواب منو بخونید؟؟ خوب دوستان یه شب خواب دیدم که از کنار یه خونه ی خرابی رد می شدم که خیلی قدیمی بود و داخل اون خونه یه چاه بود که دوره اون چاه چادرهای سیاهی بود من که داشتم از کناره اون اون خونه رد میشدم یه غول بزرگی که هدود ۵۰۰ کیلو بود و لباس های قرمزی که با خون قرمز شده بود تا منو دید شروع کرد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره ی وحشت در مسافرت قسمت دوم

بعد از اینکه اشخاص طبقه ی بالا هم آمدند حیات شروع به صحبت کردند البته آرام و یواشکی صحبت میکردند و سیگار میکشیدند بیشتر پچ پچ میکردند . من قفل فرمان را باز کردم و یک قسمتش را به پسرم و قسمت دیگرش را خودم گذاشتم زیر بالش تا از بیرون اگر کسی نگاه کنه معلوم نشه یا خدای ناکرده شیشه را بشکنند . به پسرم گفتم تو هم همین کار را بکن و قفل فرمان را محکم نگهش دار تا خدای ناکرده در موقع لزوم بتونی بهش دست رسی داشته باشی. بعدا از داخل وسایل یک چاقوی نسبتا بزرگ که آورده بودیم را در آورده و به همسرم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره ای از وحشت در مسافرت

سلام. چند روز پیش بنا به دلیلی رفته بودیم به یکی از استانهایی که با تبریز هزار و خورده ای کیلومتر فاصله دارد. اما من بدلیل اینکه زیاد مسافرت رفته ام از قبل از اقدام به حرکت برنامه ریزی میکنم. تا در مسیر دچار سر در گمی نشیم. یا در مقصد معطل یا اذیت نشیم و محل اقامت را از قبل تعیین و رزرو میکنم. چون موقع رسیدن به مقصد آدم خسته و کم انرژی هستش . به همین دلیل برای اولین بار محل اقامت را اینترنتی رزرو کردم. و قبل از حرکت برای اطمینان تماس تلفنی گرفتم و گفت هم هتل آپارتمانی داریم و هم خونه ی شخصی.