خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

باز هم شبی دیگر

درود و هزاران درود به شما دوستان عزیزم. امیدوارم که خوب باشه حالتون. یکی از شب های پاییزی بود گمونم، که هر چی می نوشتم بازم دلم می خواست بنویسم. بنویسم و بنویسم و بنویسم، اونقدر زیاد که سپیده سر بزنه یا یکی بیاد از کابوسی که داشتم می دیدم بیدارم کنه. مگه اما تموم میشد اون شب؟!!! زمان گذشت ،خواب نبودم. هر چی نوشتم که دلم سبک تر بشه ،نشد که نشد… و امروز دارم به این این فکر می کنم که چرا بعضی وقتا هیچ چیزی حالتو خوب نمی کنه.؟ امروز اما نه از احساس اندوه اون شب خبری هست و نه از حال خوشی که بعدها