خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 22.

قصه کوکو، 16.   با اینکه صبح شده بود اما هوا طبق روال روزهای گذشته روشنایی نداشت. شنبه بود و همه چیز حتی بدون حضور آدم‌ها در تکاپوی شروع یک هفته کاری دیگه سیر می‌کرد. عروسک‌ها بعد از یک شب شلوغ پر از شیطنت و بعد از آخرین اعلام زمان صبح، تازه به همون خواب عجیب و معمولشون رفته بودن و کوکو هم با صدای ترق وحشتناک برخورد کلاغ آشنا به شیشه که مشخص نشد واسه چی بسته بودن پنجره شفاف‌رو یادش رفت، از لذتی خبیثانه سرشار بود و داشت در سکوت واسه خودش کیف می‌کرد. برخورد کلاغ به شیشه یخزده چنان محکم بود که صدای انفجار‌مانندش مالک سالن‌رو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 21.

قصه کوکو، 15.   بارون حالا که شروع کرده بود خیال توقف نداشت. سه روز بود که یک نفس و شدید می‌بارید و داشت حرکت‌رو از زندگی می‌گرفت. مردم زیر چترها و پیچیده در بارونی‌ها هر طور که بود راهشون‌رو در پیچ و خم‌های زندگی روزمره باز می‌کردن و پیش می‌رفتن. کند، سخت، اما پویا. پیشخدمت منزل آخر اون شب تا صبح داخل تاریکخونه موند و فردای اون شب هم بیرون نرفت. مالک سالن در تاریکخونه‌رو بسته نگهداشت و به هیچ کسی از حضور اون مهمون خیس و خسته چیزی نگفت. حتی شاگرد خیاط هم چیزی نفهمید. عروسک‌ها تنها شاهدهای ماجرا و شریک حیرت و کنجکاوی همدیگه بودن. و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پریدن یا تقلا واژه ای زیبا واژه ای تلخ

پرواز کردن پریدن از دست کسی خلاص شدن تقلا برای رهایی همه و همه چیزهایی بود که در کودکی باهاش آشنا شدم. از همان وقت که پرنده ای اگر به دستم می افتاد کلی ذوق می کردم که حالا می توانم دقیقا شکل و حالات پر و بدنش را ببینم. یادم هست که پرنده بیچاره کلی تقلا می کرد تا هرچه زودتر رها شود برود توی آسمان نمی دونم چیکار کند. برود رها باشد. برود کلی با خودش حال کند. شاید اون چیزی می دید که من یا دیگران نمی دیدیم. به هر حال که تقلا کردن را از کبوترهای حرم امام رضا هم خیلی یاد گرفتم آخه بابام