خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
کتاب صوتی

شازده کوچولو قسمت آخر

نگاه متینش به دوردست‌هاى دور راه کشیده بود. گفت بره‌ات را دارم. جعبه‌هه را هم واسه بره‌هه دارم. پوزه‌بنده را هم دارم. و با دلِ گرفته لبخندى زد. مدت درازى صبر کردم. حس کردم کم‌کمَک تنش دوباره دارد گرم مى‌شود. عزیز کوچولوى من، وحشت کردى… امشب وحشت خیلى بیش‌ترى چشم به‌راهم است. دوباره از احساسِ واقعه‌اى جبران ناپذیر یخ زدم. این فکر که دیگر هیچ وقت غش‌غش خنده‌ى او را نخواهم شنید برایم سخت تحمل‌ناپذیر بود. خنده‌ى او براى من به چشمه‌اى در دلِ کویر مى‌مانست. – کوچولوئَکِ من، دلم مى‌خواهد باز هم غش‌غشِ خنده‌ات را بشنوم. اما به‌ام گفت: -امشب درست مى‌شود یک سال و اخترَکَم درست بالاى
دسته‌ها
کتاب متنی

قسمت دهم شازده کوچولو

شهریار کوچولو درآمد که: -آدم‌ها!… مى‌چپند تو قطارهاى تندرو اما نمى‌دانند دنبال چى مى‌گردند. این است که بنامى‌کنند دور خودشان چرخک‌زدن. و بعد گفت: -این هم کار نشد… چاهى که به‌اش رسیده‌بودیم اصلا به چاه‌هاى کویرى نمى‌مانست. چاه کویرى یک چاله‌ى ساده است وسط شن‌ها. این یکى به چاه‌هاى واحه‌اى مى‌مانست اما آن دوروبر واحه‌اى نبود و من فکر کردم دارم خواب مى‌بینم. گفتم: -عجیب است! قرقره و سطل و تناب، همه‌چیز روبه‌راه است. خندید تناب را گرفت و قرقره را به کار انداخت و قرقره مثل بادنماى کهنه‌اى که تا مدت‌ها پس از خوابیدنِ باد مى‌نالد به ناله‌درآمد. گفت: -مى‌شنوى؟ ما داریم این چاه را از خواب بیدار
دسته‌ها
کتاب متنی

شازده کوچولو قسمت هشتم و نهم

سلام  دوستای خوبم حالتون چطوره خوبین؟ ببخشید که دیروز نتونستم ادامه کتابو بذارم آخه همین امروز امتحان سنجش داشتم و باید درسامو دوره میکردم ولی حسابی دلم واستون تنگ شده بود ها  من به گوش کن معتاد بودم  از وقتی  که توی محله یه کمی فعال شدم معتاد ترم شدم بگذریم خیلی حرف زدم امروز واسه جبران دیر کردنم 2 تا فصلو باهم گذاشتم این دو تا فصل به نظر من از قشنگترین فصلهای کتابن یه جورایی اوج داستانن خوب این شما و این هم ادامه  داستان     شهریار کوچولو گفت: -سلام. گل گفت: -سلام. شهریار کوچولو با ادب پرسید: -آدم‌ها کجاند؟ گل روزى روزگارى عبور کاروانى را
دسته‌ها
کتاب متنی

شازده کوچولو قسمت هفتم

جغرافى‌دان گفت: از این‌ها هم خبرى ندارم00. آخر شما جغرافى‌دانید؟ جغرافى‌دان گفت: -درست است ولى کاشف که نیستم. من حتا یک نفر کاشف هم ندارم. کار جغرافى‌دان نیست که دوره‌بیفتد برود شهرها و رودخانه‌ها و کوه‌ها و دریاها و اقیانوس‌ها و بیابان‌ها را بشمرد. مقام جغرافى‌دان برتر از آن است که دوره بیفتد و ول‌بگردد. اصلا از اتاق کارش پا بیرون نمى‌گذارد بلکه کاشف‌ها را آن تو مى‌پذیرد ازشان سوالات مى‌کند و از خاطرات‌شان یادداشت بر مى‌دارد و اگر خاطرات یکى از آن‌ها به نظرش جالب آمد دستور مى‌دهد روى خُلقیات آن کاشف تحقیقاتى صورت بگیرد. – براى چه؟ – براى این که اگر کاشفى گنده‌گو باشد کار کتاب‌هاى
دسته‌ها
کتاب متنی

شازده کوچولو قسمت ششم

اخترک چهارم اخترک مرد تجارت‌پیشه بود. این بابا چنان مشغول و گرفتار بود که با ورود شهریار کوچولو حتا سرش را هم بلند نکرد. شهریار کوچولو گفت: -سلام. آتش‌سیگارتان خاموش شده. – سه و دو مى‌کند پنج. پنج و هفت دوازده و سه پانزده. سلام. پانزده و هفت بیست و دو. بیست و دو و شش بیست و هشت. وقت ندارم روشنش کنم. بیست و شش و پنج سى و یک. اوف! پس جمعش مى‌کند پانصدویک میلیون و ششصد و بیست و دو هزار هفتصد و سى و یک. – پانصد میلیون چى؟ – ها؟ هنوز این جایى تو؟ پانصد و یک میلیون چیز. چه مى‌دانم، آن قدر کار
دسته‌ها
کتاب متنی

شازده کوچولو قسمت پنجم

  پادشاه که در نهایتِ شکوه و جلال چینى از شنل قاقمش را جمع مى‌کرد گفت: – به‌ات امر مى‌کنیم بنشینى. منتها شهریار کوچولو مانده‌بود حیران: آخر آن اخترک کوچک‌تر از آن بود که تصورش را بشود کرد. واقعا این پادشاه به چى سلطنت مى‌کرد؟ گفت: -قربان عفو مى‌فرمایید که ازتان سوال مى‌کنم… پادشاه با عجله گفت: -به‌ات امر مى‌کنیم از ما سوال کنى. شما قربان به چى سلطنت مى‌فرمایید؟ پادشاه خیلى ساده گفت: -به همه چى. – به همه‌چى؟ پادشاه با حرکتى قاطع به اخترک خودش و اخترک‌هاى دیگر و باقى ستاره‌ها اشاره کرد. شهریار کوچولو پرسید: -یعنى به همه‌ى این ها؟ شاه جواب داد: -به همه‌ى این
دسته‌ها
کتاب متنی

کتاب شازده کوچولو قسمت چهارم

سلام بچه ها خوبین؟ اینم قسمت چهارم کتاب   نمى‌خواست جز در اوج درخشندگى زیبائیش رو نشان بدهد!… هوه، بله عشوه‌گرى تمام عیار بود! آرایشِ پر راز و رمزش روزها و روزها طول کشید تا آن که سرانجام یک روز صبح درست با بر آمدن آفتاب نقاب از چهره برداشت و با این که با آن همه دقت و ظرافت روى آرایش و پیرایش خودش کار کرده بود خمیازه‌کشان گفت: اوه، تازه همین حالا از خواب پا شده‌ام… عذر مى‌خواهم که موهام این جور آشفته‌است… شهریار کوچولو نتوانست جلو خودش را بگیرد و از ستایش او خوددارى کند: واى چه‌قدر زیبائید! گل به نرمى گفت: چرا که نه؟ من
دسته‌ها
کتاب متنی

کتاب شازده کوچولو قسمت سوم

سلام بچه ها خوبین؟ چه خبرا؟ فوری میرم سر اصل مطلب اینم قسمت سوم کتاب       یعنى تخم درختِ بائوباب که خاکِ سیاره حسابى ازشان لطمه خورده بود. بائوباب هم اگر دیر به‌اش برسند دیگر هیچ جور نمى‌شود حریفش شد: تمام سیاره را مى‌گیرد و با ریشه‌هایش سوراخ سوراخش مى کند و اگر سیاره خیلى کوچولو باشد و بائوباب‌ها خیلى زیاد باشند پاک از هم متلاشیش مى‌کنند. شهریار کوچولو بعدها یک روز به من گفت: “این، یک امر انضباطى است. صبح به صبح بعد از نظافتِ خود باید با دrت تمام به نظافتِ اخترک پرداخت. آدم باید خودش را مجبور کند که به مجردِ تشخیص دادن بائوباب‌ها