خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

کفش سیندرلا

کلاس دوم ابتدایی بودم. دوستم سمیرا ی جفت کفش پاشنه بلند داشت که وقتی راه میرفت تق تق صدا میکرد. منم دلم میخواست ی کفش داشته باشم که وقتی راه میرم تق تق صدا کنه. مدتی گذشت. قصه سیندرلا رو بارها برام گفته بودن یکی که خیلی اون برام طعریف میکرد دختر خاله ام بود. از اون موقع به بعد دیگه فقط ی کفش پاشنه بلند تق تقی نمیخواستم. من ی جفت کفش شیشه ای مثل کفشهای سیندرلا آرزوم شده بود. بازم ی خورده دیگه گذشت. ی روز گرم تابستونی من و مادرم به خونه عموم رفته بودیم. دختر عموم سمانه که اون روزا هم بازی بودیم و اتفاقا