مقدمه متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه، در سفر دلچسبی که عید تجربه کردم، وسیلهای برای نوشتن در اختیار نداشتم، یا اگر هم داشتم، برای ثبت خاطراتم از آن استفاده نکردم. این سفرنامه، از چهارده فروردین، یعنی یکی دو روز پس از پایان سفرم شروع شد به نگاشته شدن، و طبیعیست که با توجه به حافظهی ماهیوار من، بسیاری از جزئیات را فراموش کرده باشم، توالی بسیاری از اتفاقات را از یاد برده باشم، و اسامی و وقایع حتی مهم نیز از ذهنم فرار کرده باشند. در این نوشته، باید اسامی واقعی به اسامی غیر واقعی تغییر داده شده باشند، تا اشتباههای احتمالیم، موجب ایجاد سوء تفاهم برای هیچ شخصی
Tag: کمپ
دستهها
یه خاطره از من
با سلام خدمت دوستان عزیزم دوستان باز اومدم خدمتتون با ی خاطره ی دیگه چند ما پیش با چند تا از دوستانم تصمیم گرفتیم بریم تهران به تهران که رسیدیم وارد میدان آزادی شدیم دوتا دختر جوان رو اونجا دیدیم که مشغول گدایی بودند خیلی ناراحت شدم رفتیم باحاشون حرف زدیم من ازشون پرسیدم چرا شما با این سن و سال گدایی میکنید? جواب دادن که ما هیچ کس رو نداریم و هیچ کس ما رو جایی استقدام نمیکنه بعد از چند تا سوال فحمیدم این ها دروغ میگن ما به روشون نیاووردیم ولی کاری کردیم این دو دختر خودشون وادار به اعتراف شدن و خودشون همه چی رو