خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجرای اولین تجربه‌ی ساندویچ خوردن دو دوست نابینا

در یک روز آفتابی به همراه دوستم که او هم نابینا بود، از دانشگاه به طرف خانه بر می‌گشتیم. بعد از اینکه از اتوبوس پیاده شدیم، پس از مجادله‌ی فراوان تصمیم گرفتیم برای اولین بار به هر شکل ممکن یک مغازه‌ی فسد‌فود پیدا کرده و دلی از عزا در آوریم. او که در استفاده از عصا از مهارت بالاتری نسبت به من برخوردار بود، عصایش را باز کرد و به سمتی که تصور می‌کردیم مغازه مورد نظر قرار دارد حرکت کردیم. پس از دقایقی از طریق پرس و جو از رهگذران و قدرت بویایی توانستیم به هدف خود دست یافته و وارد مغازه شویم. هر دو یک همبر سفارش