خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 6.

پیشی. زمانی من یه گربه داشتم. یه گربه‌ی رنگی. چندتا رنگ رو با هم داشت و ترکیبش قشنگ بود. بهش می‌گفتم پیشی. نمی‌خواستم اسم روش بذارم. پیشی اتفاقی و به مرور اسمش شده بود. از بس که روی هوا اینطوری صداش کرده بودم. -عه اینجایی پیشی؟ چه طوری پیشی؟ بیا اینجا پیشی. . . . پیشی من حیوون عجیبی بود. گاهی خیال می‌کردم بیشتر از یه گربه سرش میشه. انگار زیادی می‌فهمید. زیادتر از همرده‌های گربه‌اش. گاهی پیش می‌اومد که به هر دلیلی تا مدتی اطرافش نبودم. مثلا می‌رفتم بیرون و یک شب از خونه غیبت داشتم. اون زمان خونه‌ام آپارتمان نبود. حیاط و پارکینگ و خونواده و من.
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجرای گنجشکک شیطون بلا و گربه تنبل باشی به اضافه قصه ما و بچه گنجشک کوچولو

توی یه ظهر تابستونی گنجشکک اشی مشی خسته و بی حوصله از دست گرما شده بود هرچی بالهاشو بهم میزد یا خودشو فوت فوت می کرد فایده نداشت, بازم گرمش بود, کلافه بود با خودش گفت نه این طور نمیشه باید که کاری بکنم به من می گند گنجشکک اشی مشی نه گربه تنبل باشی یهویی یه فکری زد به سرش لبخند رو لب, جیک جیک کنان یه نگاه به چپ, یه نگاه به راست دید گربه تنبل باشی بازم مثل همیشه خورخور کنان چشماشو بسته خوابیده لبخندشو عمیق کرد جیک جیکشو یواشتر بالهاشو باز کرد و پرید یه چرخی زد توی حیاط دید که حوض خونه پر آبه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یه داستان بسیار ترسناک دیگه.

سلام سلام دوستان خوبید؟ ببخشید میان خاطرات سفر دو پست دادم چه کنیم دیگه. این هم یه داستان ترس ناک دیگه که امیدوارم بترسید البته خودم زیاد نترسیدم خب این شما و این هم جنهای داستان ببینم باهاشون چی کار میکنید؟ توضیح: این داستان تا حدودی از یک خاطره واقعی گرفته شده است ولی حدود 80 درصد آن ساخته و پرداخته ذهن می باشد. الان وقتشه بچه ها…..! پدر آمد و خبر اسباب کشی را به ما داد و گفت: بالاخره گرفتمش. مادر نالید: نه…..! داستان از این قرار بود که پدرم در کارخانه لبنیات در حاشیه شهر کار می کرد و مدت ها بود از هزینه زیاد رفت