خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یه جفت گوشواره برای مادرم

سلام. اول دبیرستان بودم که از طریق مشاور مدرسه که من بهش مامان عاطفه میگم متوجه شدم که یه مسابقه ی داستان نویسی هست و من تا پنج روز دیگه وقت دارم یه داستان بنویسم و بفرستم محل مسابقه. حالا چی بنویسم?! شکلک فکر فکر فکر. یهو یاد یه خاطره افتادم. اومدم کمی تغییرش دادم و نشستم به نوشتن و صبحش با کمک مامان عاطفه و یکی دو تا از خانم های نابینا وقتایی که من کلاس داشتم به بینایی برگردونده شد و مامان عاطفه خودشون زحمت بردنشو به محل برگزاری مسابقه کشیده بودن. این داستان رو فرستادم اول هم شد. حالا این داستان که برگرفته از واقعیته رو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک نخستین با کمی تفاوت.

به نام حضرت دوست که هرچه هست از اوست. سلام. سلامی از سر مهر تقدیم به ساکنان دیار مهربانی. توی عنوان پستم نوشتم”یک نخستین با کمی تفاوت” آخه معمولا اولین پستها رو زمانی منتشر میکنن که دوستان تازه واردن و با اون پست میخوان یا خودشونو معرفی کنن یا چون تازه اومدن میخوان اعلام حضوری داشته باشن و از این حرفا… اما من نه تازه واردم و نه دیر دیر میام که الان دارم پست میذارم… ولی خب تا حالا با این که بودم پست نذاشتم. چرا؟ اینشو خودم هم درست درست نمیدونم… ولی حالا میدونم که هستم و امیدوارم چیزی رو که برای اولین پستم انتخاب کردم واسه