سلام دوستان خوب گوش کنی. حال و احوال؟ امیدوارم خوب و پر انرژی باشید. همان طور که از عنوان پست پیداست میخواهیم در مورد رشتههای تحصیلی که نابیناها و کم بیناها در دبیرستان و دانشگاه برای خود برمیگزینند بحث کنیم و من در این میان یک سری تجربیات شخصی خودم را در اختیار شما قرار میدهم، امیدوارم که مفید باشد. وقتی یک دانش آموز در دوران قبل از دبیرستان متوجه نقص بینائیش باشد بهتر میتواند نسبت به آینده تحصیلی و شغلی خود تصمیم گیری کند. فرد در این مرحله چند حالت دارد که من به ذکر مواردی که به ذهنم میرسد میپردازم: دانش آموز نابیناست یعنی برای مطالعه کاملا
Tag: دانشگاه
درود یاران، امروز ضمن تقدیم مقالۀ هجدهم یه خبر خوب برای کسانی که آنها را دانلود میکنند، دارم و اون اینکه متن دانلود شده، همین متنی است که اینجا ملاحظه میکنید، یعنی متن دانلودی هم ویرایش شده است و با اشکالات ویرایش کمتری در متن برمیخورید. خب اینم مقالۀ هجدهم با حجم0.9م از اینجا پیروز باشید تحلیل جمعیتی اجتماعی و اقتصادی افراد معلول نابینا در ایران علی پژهان[1] مرضیه حاجیان[2] معلولان بخش انکار ناپذیری از جامعه محسوب می شوند که نباید هیچ گونه تبعیض و استثنایی نسبت به آنان وجود داشته باشد و بایستی برای زندگی همچون سایر افراد جامعه دارای حقوقی مشابه باشند.
نابینایی که پله های پژوهش را درنوردید: خیلیها با شنیدن واژه «پژوهش» به این می اندیشند که پژوهش کار چندان سختی نیست و با اندک مطالعه ای میتوان کاری پژوهشی کرد. شاید یکی از مهمترین دلایل این نوع تفکر، انتشار تعداد قابل قبول کتابهاییست که در صفحه نخست آن کتابها و زیر عنوان نویسنده واژه «پژوهشگر» خودنمایی میکند. اما حقیقت موضوع غیر از این تفکر است؛ چرا که پژوهش نیازمند صرف زمان و هزینه بسیاریست تا به سر انجام برسد. سختی کار پژوهش برای هر شخص معین و مشخص است، اما این سختی زمانی مضاعف میشود که پژوهشگر، یک فرد نابینا باشد و بر اساس موضوعی که در ذهن
سلام به شما دوستان خوب خودم. من دیروز برای ثبت نام به دانشگاه رفتم. اونجا به من گفتن که دانشگاه ما برای شما یک سری امکانات گذاشته. امکاناتش چیا هست؟ الان میگم. ۱ اینترنت رایگان با سیستمی گویا. ۲ تمام کتابها به صورت صوتی هست. دیگه گفتم اونایی که ترم ۱ هستند بیان تو کامنتها تا خوشحالشون کنم.
سلام خوبین؟ چه خبرا؟ … ولش کن. با چیزی که امروز دیدم؛ حالم زیاد خوش نیست. اولش اینو بگم من اولین پستمه که دارم می ذارم. اما خیلی ناراحتم که چرا اولین پست یه آدم شوخ و شادی مث من؛ باید گلایه باشه. امروز سر کلاس درس نشسته بودم و در عالم خواب و بیداری داشتم به درس گوش می دادم که یهو یه چیزی شنیدم که کلا جا خوردم. استاد خیلی فهیم که داشت تو کلاس قدم می زد؛ رو به من کرد و گفت: خوب آقای نصیری! ادامه متن رو زحمت بکشید بخونید. من که خشکم زده بود؛ با یه لحن خنده دار گفتم: استاد مزاح میفرمایید؟!
سلام. سلامی به این گیجی ویجی رفتن من برای پیدا کردن گوشیم. آخه فکر کردم یه پیامک واسم اومده که دیدم نیومده بود. خیلی وقت پیش بود که یه مطلبی راجع به محرک های غیر واقعی توی اینترنت میخوندم. مثلا وقت هایی که گوشیتون توی جیب تون یا به کمربند تون هست و فکر میکنید داره ویبره میزنه. بعد که درش میارید میبینید خبری نیست. یا مثلا شنیدن یه صدای اشتباهی. دقت که بکنید میبینید این اتفاق ها بیشتر مواقعی که منتظر کسی یا چیزی هستید میفته. مثلا من خودم هر وقت توی مینیبوس از زرینشهر به اصفهان یا بالعکس میشینم و میخوام دو دقیقه کپه مرگما بذارم هی
دستهها
به خدا نامردیه!
دستهها
قرار ما این نبود!
امروز روز خوبی را شروع کردم. همه چیز طبق میل من, همه چیز بر وفق مراد یا شاید هم بر وفق یکی دیگه مثلاً بر وفق مجتبی بود. آره اینطوری هم می شود گفت و انگار هیچ مشکلی هم پیش نمیاد! ساعت اول یعنی همان هشت تا ده یا درست تر هشت تا نهو نیم, آوا شناسی داشتیم. درس شیرین و در عین حال وقت گیریست. باید بشینی و هِی از این اصطلاحات قلنبه سلنبه بکنی توی کَلَت. مثلاً لَرینکس میشه حنجره. ولی استادش استاد خوبیه. تاخیر هفته پیشم را نادیده گرفت و خوب شانس خوب که میگن همینه! ساعت دوم هم خبر خاصی نبود. ادبیات انگلیسی یک: درسی